یه چند روز همونجا موندیم و رفتیم سئول به یه خونه جدید و ب
یه چند روز همونجا موندیم و رفتیم سئول به یه خونه جدید و بزرگتر جیان تو بغلم بود خونه رو دید چشاش برق زد همه خدمتکارا جمع شدن و تعظیم کردن رفتم تو اتاق کوک هم اومد جیان رو رو تخت گذاشتم به حالت نشسته به سقف نگاه میکرد کوک:مثل اینکه از خونه خیلی خوشش اومده من:آره بچم تویه کلبه کوچیک بزرگ شده معلوم کپ میکنه کوک اومد از پشت بغلم کرد کوک:دیگه نمیزارم اتفاقی براتون بیوفته همون موقع جیان جیغ زد کوک:چیه دارم مامانتو بغل میکنم بیشتر جیغ زد و پاهاشو رو تخت میکوبید من:کوک ازیتش نکن گناه داره از بغلم اومد بیرون رفت سمت جیان پیشونیشو به پیشونیش چسبوند کوک:پسر کوچولو خودمی صورت کوک رو هول داد و برا اولین بار کلمه بابا رو گفت من:گفتی بابا دیدی کوک؟ کوک:یه بار دیگه بگو جیان:ب ب لپ جیان رو بوسید
سه سال بعد
جیان سه سالش بود و خیلی شیطون شده بود نمی تونستم نگهش دارم همم زور میگفت دقیقا مثل کوک این بچه با کوک نمیزنه داشتم شام درست میکردم یهو صدا شکستنی اومد از ترس اینکه جیان چیزیش شده رفتم دیدم با توپ زده گلدون رو شکونده اونم نیست من:جیاننن (داد) پدسگ کجایی دنبالش میگشتم که صدا عطسه اومد پشت مبل بود که صدا در اومد کوک بود جیان سریع فرار کرد سمت کوک پاشو گرفت جیان:بابا کوک:چیشدع من:پسرتون زده گلدون رو شکسته نمیگه یه چیش میشه کوک:آره خرابکاری کردی سرشو تکون داد جیان:آله ولی منو نژن من:من کی تو رو زدم جیان:هیچ بخت کوک:بیا اینجا ببینم کوک جیان رو بغل کرد کوک:عیب نداره پسره بابا درستش میکنه حالا بدو برو تو اتاقت رفت تو اتاق اومد سمتم لبامو بوسید کوک:خانوم من چطوره من:خسته شده از دست بچش خنده ای کرد و بغلم کرد
اونا به خوبی و خوشی کنار هم زندگی کردن
end
سه سال بعد
جیان سه سالش بود و خیلی شیطون شده بود نمی تونستم نگهش دارم همم زور میگفت دقیقا مثل کوک این بچه با کوک نمیزنه داشتم شام درست میکردم یهو صدا شکستنی اومد از ترس اینکه جیان چیزیش شده رفتم دیدم با توپ زده گلدون رو شکونده اونم نیست من:جیاننن (داد) پدسگ کجایی دنبالش میگشتم که صدا عطسه اومد پشت مبل بود که صدا در اومد کوک بود جیان سریع فرار کرد سمت کوک پاشو گرفت جیان:بابا کوک:چیشدع من:پسرتون زده گلدون رو شکسته نمیگه یه چیش میشه کوک:آره خرابکاری کردی سرشو تکون داد جیان:آله ولی منو نژن من:من کی تو رو زدم جیان:هیچ بخت کوک:بیا اینجا ببینم کوک جیان رو بغل کرد کوک:عیب نداره پسره بابا درستش میکنه حالا بدو برو تو اتاقت رفت تو اتاق اومد سمتم لبامو بوسید کوک:خانوم من چطوره من:خسته شده از دست بچش خنده ای کرد و بغلم کرد
اونا به خوبی و خوشی کنار هم زندگی کردن
end
۱۸.۳k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.