پرنسس من🤍🥂
#پرنسس_من🤍🥂
#part_73
فکرم درگیر بود و داشتم دیوونه میشدم... یون سوک هنوز به هوش نیومده بود و این بیشتر از همه رو مخم بود... البته از بیمارستان هم متنفر بودم....
دیگه نمیتونستم اینارو تحمل کنم از جام بلند شدم و مشتمو محکم کوبوندم به دیوار...
- این خراب شده دکتر نداره؟؟؟ ( با داد )
+ آروم باشید آقا... اینجا بیمارستانه!
- میشه بگی اینجا دکترا دقیقا دارن چه غلطی میکنن؟؟؟
+ درست حرف بزنید!
- اگه نزنم؟
+ زنگ میزنم حراست!
- برو بابا!... اصلا مگه تو پرستار نیستی؟
+ خب که چی؟
- اینجا چه غلطی میکنی؟
+ بله؟
- زهر مار! زنِ من رو تخت افتاده به هوش نمیاد یکاری کن!
تازه فهمیدم چی گفتم... زَنَم؟؟... چرا باید اینو بگم؟
+ به هوش میان!
- الان چند ساعته منتظرم!
+ آیش...
رفت سمت اتاق یون سوک..
#part_73
فکرم درگیر بود و داشتم دیوونه میشدم... یون سوک هنوز به هوش نیومده بود و این بیشتر از همه رو مخم بود... البته از بیمارستان هم متنفر بودم....
دیگه نمیتونستم اینارو تحمل کنم از جام بلند شدم و مشتمو محکم کوبوندم به دیوار...
- این خراب شده دکتر نداره؟؟؟ ( با داد )
+ آروم باشید آقا... اینجا بیمارستانه!
- میشه بگی اینجا دکترا دقیقا دارن چه غلطی میکنن؟؟؟
+ درست حرف بزنید!
- اگه نزنم؟
+ زنگ میزنم حراست!
- برو بابا!... اصلا مگه تو پرستار نیستی؟
+ خب که چی؟
- اینجا چه غلطی میکنی؟
+ بله؟
- زهر مار! زنِ من رو تخت افتاده به هوش نمیاد یکاری کن!
تازه فهمیدم چی گفتم... زَنَم؟؟... چرا باید اینو بگم؟
+ به هوش میان!
- الان چند ساعته منتظرم!
+ آیش...
رفت سمت اتاق یون سوک..
۸۷۱
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.