قسمت نهم تصویر مات

( قسمت نهم: تصویر مات )
.
ساکت بود ... نه اون با من حرف می زد، نه من با اون ... ولی ازش متنفر بودم ... قکر کنم خودشم از توی رفتارم اینو فهمیده بود ... یه کم هم می ترسیدم ... بیشتر از همه وقتی می ایستاد به نماز، حالم ازش بهم می خورد ... .
هر بار که چشمم بهش می افتاد توی دلم می گفتم: تروریست عوضی ... و توی ذهنم مدام صحنه های درگیری مختلف رو باهاش تجسم می کردم ... .
حدود 4 سال از ماجرای 11 سپتامبر می گذشت ... حتی خلافکارهایی مثل من هم از مسلمون ها متنفر بودن ... حالا یه تروریست قاتل، هم سلولی من شده بود ...
.
.
یک سال، در سکوت مطلق بین ما گذشت ... و من هر شب با استرس می خوابیدم ... دیگه توی سلول خودم هم امنیت نداشتم ... .
.
خوب یادمه ... اون روز هم دوباره چند نفر بهم گیر دادن ... با هم درگیر شدیم ... این دفعه خیلی سخت بود ... چند تا زدم اما فقط می خوردم ... یکی شون افتاده بود روی من و تا می تونست با مشت می زد توی سر و صورتم ... .
سرم گیج شده بود ... دیگه ضربه هایی که توی صورتم می خورد رو حس نمی کردم ... توی همون گیجی با یه تصویر تار ... هیکل و چهره حنیف رو به زحمت تشخیص دادم ... .
اون دو تا رو هل داد و از پشت یقه سومی رو گرفت و پرتش کرد ... صحنه درگیریش رو توی یه تصویر مات می دیدم اما قدرتی برای هیچ کاری نداشتم ...
.

#شیعه
#ره_یافته
#تازه_مسلمان
دیدگاه ها (۲)

( قسمت دهم: کابوس های شبانه ). بعد از چند روز توی بیمارستان ...

( قسمت یازدهم: اولین شب آرامش ).من بی حال روی تخت دراز کشیده...

طولانیه اما خوندنش خالی از لطف نیستناگفته‌هایی از حادثه‌ی تل...

دستت اما حکایتی دارد...دیشب این طبع، بی‌قرار شما خواست عرض ا...

که دستی روی شونم حس کردم برگشتم _زود باش وسایلت رو جمع کن نم...

Revenge or love ? Part 4 سیاهی مطلق . تنها چیزیه که ازش نمی...

چند پارتی (درخاستی)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط