پارت پانزده
پارت پانزده
تا اون موقع باید یه فکری کنم که کوک فک کنه این بچه خودشه اما چجوری من نمیتونم بچمو تنها یادگاری عشقم از دست بدم
کوک اومد خونه
کوک من اومدم
ا.ت، هیچی نگفت
کوک ، نمیخوای بس کنی نه غذا میخوری نه حرف میزنی منم صبری دارم دیگه(با داد)
ا.ت ، کاملا بی تفاوت
کوک ،من من دیگه آه و بعد از خونه میره بیرون
کوک ویو
من اینهمه براش کار کردم همه کار فقط میخوام باهاش خوب باشم رفتم بار انقد مست کردم انقد مست بودم که خدا میدونه فقط از رانندم خواستم منو برسونه خونه
ا.ت ویو
الان ساعت چهار صبه هنوز کوک نیومده و منم هیچ ایده ای برای نقشه ندارم
صدای در اتاق اومد برگشتم دیدم کوکه انقد مست بود رو پاهاشم نمیتونست وایسه من رفتم کنارش و گذاشتمش رو تخت که دستمو گرفت و با حالت خیلی مست گفت
کوک، ا.ت تو امشب باید برام شب عروسی رو جبران کنی و منو کشید رو خودش و بوسید منم هم کاری نمیکردم تا اینکه یه فکری به سرم زد و بعدش گذاشتم کارشو بکنه که کوک دیکشو خواست واردم کنه که من همش این ور اون ور میرفتم اما اون اینکارو کرد و بعد یه ضربه سریع رفتم کنار و ازش جدا شدم لخت بودم و اونم همین طور داشتم دق میکردم چون به شوگا خیانت کردم اما چاره دیگه ای نداشتم برای بچم بچمون باید این کارو میکردم میدونی
کوک ویو
صب پاشدم دیدم ا.ت تو بغلم خوابیده و لخته که یاد دیشب افتادم فقط یه چنتا جمله که گفتم تو مال منی و اون همش میخواست در بره اومد توی ذهنم همین که ا.ت بیدار شد با چهره عصبی نگام میکرد و بعدش از رو تخت پاشد همون جور لخت بود که رفت سریع سمت کمد و یه لباس برداشت و رفت تو حموم صدای گریه هاش میومد حتمی دیشب باهاش خیلی خشن بودم دلم سوخت و در زدم
کوک، ا.ت میخوای بیام دلتو ماساژ بدم
ا.ت، فقط ولم کن تو تو بدون اجازه بهم دست زدی میدونی ینی چی برای یه دختر این کار
کوک ، من اون موقع حالم دست خودم نبود
ا.ت، هیسسسس ساکت فقط ساکت باش
کوک ویو
رفتم پایین و صبحانه خوردم و به اجوما گفتم برای ا.ت غذا ببره که بعدشم رفتم سرکار
کل روز فکرم پیش از.ت بود
ا.ت ویو درو قفل کردم و تا میتونستم گریه کردم اجوما خیلی در زد اما محل ندادم تا اینکه دیگه واقعا این دفه بچم حوس کرده بود پس رفتم پایین اجوما با دیدن من خوشحال گفت
اجوما ، ا.ت عزیزم بیا دخترم بیا یه چیزی بخور ساعت چهار بعد از ظهره تو هیچی نخوردی
ا.ت، بدون حرفی میره سمت میز و غذا میخوره و بعد میره اتاق و تا شب اونجا میمونه و لی ون نمیاد حتی واسه شام
کوک اومد خونه و از اجوما پرسید حال ا
ت چطوره که اجوما هم همچیرو برای کوک میگه
کوک، باشه ممنون
رفتم بالا دیدم ا.ت خوابه یه پتو روش کشیدم و خودمم بغلش خوابیدم
صبا شد بیدار شدم دیدم اون ور تخت خوابه پس فقط
تا اون موقع باید یه فکری کنم که کوک فک کنه این بچه خودشه اما چجوری من نمیتونم بچمو تنها یادگاری عشقم از دست بدم
کوک اومد خونه
کوک من اومدم
ا.ت، هیچی نگفت
کوک ، نمیخوای بس کنی نه غذا میخوری نه حرف میزنی منم صبری دارم دیگه(با داد)
ا.ت ، کاملا بی تفاوت
کوک ،من من دیگه آه و بعد از خونه میره بیرون
کوک ویو
من اینهمه براش کار کردم همه کار فقط میخوام باهاش خوب باشم رفتم بار انقد مست کردم انقد مست بودم که خدا میدونه فقط از رانندم خواستم منو برسونه خونه
ا.ت ویو
الان ساعت چهار صبه هنوز کوک نیومده و منم هیچ ایده ای برای نقشه ندارم
صدای در اتاق اومد برگشتم دیدم کوکه انقد مست بود رو پاهاشم نمیتونست وایسه من رفتم کنارش و گذاشتمش رو تخت که دستمو گرفت و با حالت خیلی مست گفت
کوک، ا.ت تو امشب باید برام شب عروسی رو جبران کنی و منو کشید رو خودش و بوسید منم هم کاری نمیکردم تا اینکه یه فکری به سرم زد و بعدش گذاشتم کارشو بکنه که کوک دیکشو خواست واردم کنه که من همش این ور اون ور میرفتم اما اون اینکارو کرد و بعد یه ضربه سریع رفتم کنار و ازش جدا شدم لخت بودم و اونم همین طور داشتم دق میکردم چون به شوگا خیانت کردم اما چاره دیگه ای نداشتم برای بچم بچمون باید این کارو میکردم میدونی
کوک ویو
صب پاشدم دیدم ا.ت تو بغلم خوابیده و لخته که یاد دیشب افتادم فقط یه چنتا جمله که گفتم تو مال منی و اون همش میخواست در بره اومد توی ذهنم همین که ا.ت بیدار شد با چهره عصبی نگام میکرد و بعدش از رو تخت پاشد همون جور لخت بود که رفت سریع سمت کمد و یه لباس برداشت و رفت تو حموم صدای گریه هاش میومد حتمی دیشب باهاش خیلی خشن بودم دلم سوخت و در زدم
کوک، ا.ت میخوای بیام دلتو ماساژ بدم
ا.ت، فقط ولم کن تو تو بدون اجازه بهم دست زدی میدونی ینی چی برای یه دختر این کار
کوک ، من اون موقع حالم دست خودم نبود
ا.ت، هیسسسس ساکت فقط ساکت باش
کوک ویو
رفتم پایین و صبحانه خوردم و به اجوما گفتم برای ا.ت غذا ببره که بعدشم رفتم سرکار
کل روز فکرم پیش از.ت بود
ا.ت ویو درو قفل کردم و تا میتونستم گریه کردم اجوما خیلی در زد اما محل ندادم تا اینکه دیگه واقعا این دفه بچم حوس کرده بود پس رفتم پایین اجوما با دیدن من خوشحال گفت
اجوما ، ا.ت عزیزم بیا دخترم بیا یه چیزی بخور ساعت چهار بعد از ظهره تو هیچی نخوردی
ا.ت، بدون حرفی میره سمت میز و غذا میخوره و بعد میره اتاق و تا شب اونجا میمونه و لی ون نمیاد حتی واسه شام
کوک اومد خونه و از اجوما پرسید حال ا
ت چطوره که اجوما هم همچیرو برای کوک میگه
کوک، باشه ممنون
رفتم بالا دیدم ا.ت خوابه یه پتو روش کشیدم و خودمم بغلش خوابیدم
صبا شد بیدار شدم دیدم اون ور تخت خوابه پس فقط
۶.۴k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.