شانه هایم را می تکانم

شانه هایم را می تکانم...
و چقدر درد می ریزد روی زمین...
اما هنوز سنگین است...
کفش های پاشنه بلندم را می پوشم...
و پا می کوبم روی خیابان های شهر...
شاید سبک شوم...
و از سنگینی شانه هایم کم...
کسی نمی داند غمباد گرفته ام...
و دکترها نامش را گذاشته اند گواتر...
غمباد ها را قورت می دهم...
می بلعم...
و جایی در تنهایی های شبانه ام...
دلتنگی بالا می آورم...
و همه ی این ها می شود...
درد و درد و درد...
و می نشیند روی شانه هایم...
و صبح فردا...
باز شانه هایم را می تکانم...
دیدگاه ها (۶)

سلام عزیزان شبتون خداییببخشید که محبتاتون رو جبران نکردمفردا...

سلام صبح چهارشنبه تون بخیر عزیزانروزتون پر از شادیهای بی سبب...

به ما که رسید عشق هایِ اسطوره ای از مد افتاد و جایش را عشق ه...

آدم ها رو که نمیشه با یه عکسو چهار خط کپشنُ یکی دو تا کامنتُ...

_چشم هایم خیره به چشم های نوزادی ست که تازه به دنیا آمدههمه ...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط