رمان شب مافیایی👽
رمان شب مافیایی👽
😈پارت ششم😈
لباش رو اروم از رو لبام برداشت
_ دوستت دارم.
این حرفی بود که بعد از اون بوسه شیرین گفت.
....................... ........
سرم رو گذاشته بودم روی پاش اروم و نوازش وار دستش رو روی سرم میکشید.
_ اممممم..... میگم.... بک
_ جونم؟
_ میگم نمیخوام زود تر ازدواج کنیم؟
_ اینقدر دوست داری زود ازدواج کنیم؟
سرم رو از رو پاش برداشتم با لحن لوسی گفتم
_ بکهیوناااااا، ما الان یک ساله که نامزدیم!
بک خندید و گفت
_ دوست داری امشب و مثل زن و شوهرا بگذرونیم؟
_ منظورت چیه؟
بکهیون بلند شد کمرم و با پاهام گرفت و بلندم کرد.
از این حرکت ناگهانیش تعجب کردم و سریع واسه این که نیوفتم دستمو دور گردنش حلقه کردم.
برای ادامه رمان لایک و کامنت یادتون نره😘
😈پارت ششم😈
لباش رو اروم از رو لبام برداشت
_ دوستت دارم.
این حرفی بود که بعد از اون بوسه شیرین گفت.
....................... ........
سرم رو گذاشته بودم روی پاش اروم و نوازش وار دستش رو روی سرم میکشید.
_ اممممم..... میگم.... بک
_ جونم؟
_ میگم نمیخوام زود تر ازدواج کنیم؟
_ اینقدر دوست داری زود ازدواج کنیم؟
سرم رو از رو پاش برداشتم با لحن لوسی گفتم
_ بکهیوناااااا، ما الان یک ساله که نامزدیم!
بک خندید و گفت
_ دوست داری امشب و مثل زن و شوهرا بگذرونیم؟
_ منظورت چیه؟
بکهیون بلند شد کمرم و با پاهام گرفت و بلندم کرد.
از این حرکت ناگهانیش تعجب کردم و سریع واسه این که نیوفتم دستمو دور گردنش حلقه کردم.
برای ادامه رمان لایک و کامنت یادتون نره😘
۶.۷k
۱۹ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.