رمان
عشق پنهان (پارت۸)
جیمین: پس من مرخص میشم
☆: آ... اره میتونی
منشی کانگ: ارباب جیهوپ نامجون اومدن
☆: بهش بگو وارد شه
~: سلام چخبر ا/ت رو چیکار کردی
☆: هیچی قبول بکن که نبود برای همین در حد مرگ شکنجه اش کردم
~: جیهوپ شیییی نکن اینکارا رو اگه شوگا بفهمه بد میشه ها شوگا رو ا/ت غیرتی هست
☆: میگم زنمه هر کاری بخوام باهاش میکنم
~: کی شد زنت
☆: قبول بکن نبود گفتم فرار میکنه
جیمین: پس من مرخص میشم
☆: آ... اره میتونی
منشی کانگ: ارباب جیهوپ نامجون اومدن
☆: بهش بگو وارد شه
~: سلام چخبر ا/ت رو چیکار کردی
☆: هیچی قبول بکن که نبود برای همین در حد مرگ شکنجه اش کردم
~: جیهوپ شیییی نکن اینکارا رو اگه شوگا بفهمه بد میشه ها شوگا رو ا/ت غیرتی هست
☆: میگم زنمه هر کاری بخوام باهاش میکنم
~: کی شد زنت
☆: قبول بکن نبود گفتم فرار میکنه
۱.۹k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.