چشمهاش مشکی بود

چشمهاش مشکی بود،
درست مثل بقیه آدما عادی به نظر میرسید،
ولی وقتی نگاهت میکرد،انگار بهت دستگاه شوکر ۲۲۰ ولت زدن...!
نگاهش که میکردم، تموم وجودم میلرزید..!!
قلبم طوری میزد حس میکردم الان همه تپش های قلبمو میبینن و لو میرم...
خیلی عادی و معمولی بود،اصلا مثه بقیه اهل دلبری نبود،ولی نمیتونستی وقتی پیششی نگاهش نکنی،وقتی پیشش نیستی بهش فکر نکنی...
انگار بود و نبودت براش فرق نمیکرد.
.هیچکس براش مهم نبود..!
ولی یه غمی تو چشمهاش بود،که نمی فهمیدمش...
برعکس بقیه،انگار اصلا منو نمیدید...!
گاهی حس میکردم نکنه واقعا من یه ایرادی دارم!!!
خیلی معمولی بود...
به نظرم همین زیادی معمولی بودن متفاوتش کرده بود...
اینقدر متفاوت که نمیتونم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم...
اینقدر که بعده رفتنش هیچی عادی نبود...


#
دیدگاه ها (۱۷)

وقتی حوصله ناز کشیدن ندارم...جوابم میده☺

داشتم فکر میکردم شاید اصلا برای همین است که هیچ وقت به هیچ ک...

عاشق شدن چیز ساده ای ستآنقدر که همه ی انسان ها توان تجربه کر...

👌

نام: وقتی پسر داییت بود و بعد از ۱۵ سال دیدیش پارت:۴شب که رس...

رمان در میان موهای نقره ای«پارت اول»

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط