Part12
Part12
دختر خونده مستر لی
.
.
با اون پسر بلنده چی بود اسمش؟.... آها نامجون خیلی جور شده بودم با اعتماد به نفس حرف میزد طوری که حتی اگه اشتباهم بگه آدم باور میکنه ولی انگار کوک حسودیش شده بود دستشو انداخت رو شونم
.
+ نظرتون چیه یه سر بریم بیرون
اعضا و ا.ت: فکر خوبیه
.
رفتیم تو ماشین تو ماشین ما نامجون و کوک جلو بودن من و تهیونگ هم کنار پنجره یونگی هم وسطمون خواب بود(طبق روال 😂) جیهوپ و جین و جیمین هم تو اونیکی ماشین
تهیونگ با گوشیش ور میرفت منم داشتم از پنجره بیرون و نگا میکردم و به گذشته فکر میکردم نامجون و کوک هم داشتن حرف میزدن کوک راننده بود سکوت حاکم شد نامجون یه نگا به قیافه غمگین من انداخت ولی چیزی نگفت که تهیونگ سر صحبت رو باز کرد
.
تهیونگ: هوم کوک فک نمیکنی دوس دخترت خیلی افسردس؟
+ منظورت؟
تهیونگ: نگا کن به صورتش همش فک میکنه عین افسردههاس... البته لطفا ا.ت ناراحت نشو
_ نه عادت دارم
+ یعنی چی عادت دارم( با داد)
نامجون: آروم باش تهیونگم راس میگه
_ نه نه من از دبیرستانم عادت داشتم و مثل روح بودم اونموقع از این چیزا زیاد شنیدم اینم روش
تهیونگ: کوک واقعا چطور ما باید بهت بگیم که دوس دخترت افسردس؟
_ تهیونگ تمومش کن(عصبی)
+ نه نه بزار بگه تویی که من نمیفهمم رو اون خوب توصیف میکنه
نامجون: بسه دیگه رسیدیم
.
از ماشین پیاده شدم.... امکان نداره اون همون دشتیه که آخرین بار با مامان و بابام رفتم درست قبل از مرگشون😞
قلبم درد گرفت و افتادم رو زانوهام با دستم قلبمو چنگ انداختم که کوک اومد
.
+ ا.ت....ا.ت؟؟ ت..ت..تو چت شده؟
_ مامانم... بابام(آروم و با گریه)
.
بلندم کرد گذاشتم رو صندلی ماشین قلبمو چنگ انداخته بودم و گریه میکردم
.
.
خب لایک کن دیگه😐
دختر خونده مستر لی
.
.
با اون پسر بلنده چی بود اسمش؟.... آها نامجون خیلی جور شده بودم با اعتماد به نفس حرف میزد طوری که حتی اگه اشتباهم بگه آدم باور میکنه ولی انگار کوک حسودیش شده بود دستشو انداخت رو شونم
.
+ نظرتون چیه یه سر بریم بیرون
اعضا و ا.ت: فکر خوبیه
.
رفتیم تو ماشین تو ماشین ما نامجون و کوک جلو بودن من و تهیونگ هم کنار پنجره یونگی هم وسطمون خواب بود(طبق روال 😂) جیهوپ و جین و جیمین هم تو اونیکی ماشین
تهیونگ با گوشیش ور میرفت منم داشتم از پنجره بیرون و نگا میکردم و به گذشته فکر میکردم نامجون و کوک هم داشتن حرف میزدن کوک راننده بود سکوت حاکم شد نامجون یه نگا به قیافه غمگین من انداخت ولی چیزی نگفت که تهیونگ سر صحبت رو باز کرد
.
تهیونگ: هوم کوک فک نمیکنی دوس دخترت خیلی افسردس؟
+ منظورت؟
تهیونگ: نگا کن به صورتش همش فک میکنه عین افسردههاس... البته لطفا ا.ت ناراحت نشو
_ نه عادت دارم
+ یعنی چی عادت دارم( با داد)
نامجون: آروم باش تهیونگم راس میگه
_ نه نه من از دبیرستانم عادت داشتم و مثل روح بودم اونموقع از این چیزا زیاد شنیدم اینم روش
تهیونگ: کوک واقعا چطور ما باید بهت بگیم که دوس دخترت افسردس؟
_ تهیونگ تمومش کن(عصبی)
+ نه نه بزار بگه تویی که من نمیفهمم رو اون خوب توصیف میکنه
نامجون: بسه دیگه رسیدیم
.
از ماشین پیاده شدم.... امکان نداره اون همون دشتیه که آخرین بار با مامان و بابام رفتم درست قبل از مرگشون😞
قلبم درد گرفت و افتادم رو زانوهام با دستم قلبمو چنگ انداختم که کوک اومد
.
+ ا.ت....ا.ت؟؟ ت..ت..تو چت شده؟
_ مامانم... بابام(آروم و با گریه)
.
بلندم کرد گذاشتم رو صندلی ماشین قلبمو چنگ انداخته بودم و گریه میکردم
.
.
خب لایک کن دیگه😐
۴.۰k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.