Part¹⁴
Part¹⁴
دختر خونده مستر لی
.
.
ویو کوک
.
وقتی رفتیم بیرون ا.ت حالش خوب نبود منم عصبی شده بودم ولی خب نمیدونم چرا با اون حرف ته ته اوووو راستی ما تو باند تهیونگ رو ته ته صدا میکنیم خب بگذریم خلاصه حرفش خیلی رو اعصابم بود وقتی گفت 'کوک چطور ما باید بهت بگیم دوس دخترت افسردس؟' اعضا رو رسوندیم و اومدیم خونه ا.ت همچنان حالش خوب به نظر نمیرسید که آجوما اومد
.
# دخترم؟ حالت خوبه؟
_ آره فقط یکم خستم میرم اتاقم گرسنه هم نیستم (با لبخند)
.
ا.ت رفت بالا من موندمو آجوما داشتم شام میخورم که آجوما اومد روبهروم نشست
.
# احساس میکنم میخوای با یه نفر حرف بزنی
+ خب تو ماشین اعضا بهم گفتن ا.ت افسردس منم عصبانی شدم و یه بحثهای کوچیکی با ا.ت کردم بعدم بدون اینکه بدونم دقیقا رفتم جایی که ا.ت رو یاد پدر و مادرش میندازه و..... (خلاصه عین بچه کوچولوها کل ماجرا رو تعریف کرد)
# خب اون یه دختره از چیزی که فکر میکنی دل نازک تره درضمن دخترا وقتی اونطوری بیرونو نگا میکنن سعی میکنن خاطرات بد رو از خودشون دور کنن شما پسرا که گفتین افسردس عصبی شد چون هیچکدوم درکش نکردین
+ واقعا؟!...... خب الان من باید چیکار کنم؟
# برو باهاش صحبت کن
+ ممنون که هوامو داری
# (لبخند مهربون)
.
رفتم بالا تو اتاق خودم و اون اتاق مشترکمون نبود رفتم دم در اتاق خودش که صدای گریش قلبمو تیکه تیکه کرد در رو باز کردم
.
ویو ا.ت
.
اومدم تو اتاق خودم یه 15 دقیقهای میشد که گریه میکردم که کوک اومد و درو باز کرد
.
.
.
خب لایک کن بیب تا بگم چی میشه
دیگه در همین حد حوصله داشتم
دختر خونده مستر لی
.
.
ویو کوک
.
وقتی رفتیم بیرون ا.ت حالش خوب نبود منم عصبی شده بودم ولی خب نمیدونم چرا با اون حرف ته ته اوووو راستی ما تو باند تهیونگ رو ته ته صدا میکنیم خب بگذریم خلاصه حرفش خیلی رو اعصابم بود وقتی گفت 'کوک چطور ما باید بهت بگیم دوس دخترت افسردس؟' اعضا رو رسوندیم و اومدیم خونه ا.ت همچنان حالش خوب به نظر نمیرسید که آجوما اومد
.
# دخترم؟ حالت خوبه؟
_ آره فقط یکم خستم میرم اتاقم گرسنه هم نیستم (با لبخند)
.
ا.ت رفت بالا من موندمو آجوما داشتم شام میخورم که آجوما اومد روبهروم نشست
.
# احساس میکنم میخوای با یه نفر حرف بزنی
+ خب تو ماشین اعضا بهم گفتن ا.ت افسردس منم عصبانی شدم و یه بحثهای کوچیکی با ا.ت کردم بعدم بدون اینکه بدونم دقیقا رفتم جایی که ا.ت رو یاد پدر و مادرش میندازه و..... (خلاصه عین بچه کوچولوها کل ماجرا رو تعریف کرد)
# خب اون یه دختره از چیزی که فکر میکنی دل نازک تره درضمن دخترا وقتی اونطوری بیرونو نگا میکنن سعی میکنن خاطرات بد رو از خودشون دور کنن شما پسرا که گفتین افسردس عصبی شد چون هیچکدوم درکش نکردین
+ واقعا؟!...... خب الان من باید چیکار کنم؟
# برو باهاش صحبت کن
+ ممنون که هوامو داری
# (لبخند مهربون)
.
رفتم بالا تو اتاق خودم و اون اتاق مشترکمون نبود رفتم دم در اتاق خودش که صدای گریش قلبمو تیکه تیکه کرد در رو باز کردم
.
ویو ا.ت
.
اومدم تو اتاق خودم یه 15 دقیقهای میشد که گریه میکردم که کوک اومد و درو باز کرد
.
.
.
خب لایک کن بیب تا بگم چی میشه
دیگه در همین حد حوصله داشتم
۶.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.