تکپارتی(یونگی)

#تکپارتی
#درخواستی
#یونگی

تکپارتی(یونگی)
♡ـــــــــ☆ـــــــــ♡


روی مبل نشسته بودی و پاتو از استرس تکون میدادی و ناخون هاتو میجوییدی که با اومدن نامزدت هینی از ترس کشیدی
ات: وای یونگی ترسوندیم
خنده ای کوتاه کرد و گفت
یونگی: تو فکر چی بودی که انقدر ترسیدی؟
پوفی کردی و گفتی
ات: میترسم مامانت و بابات ازم خوششون نیاد
دوباره شروع کرد به خندیدن که به شونش زدی
ات: یونگیااا مگه من بباهات شوخی دارممم
تورو توی بغلش کشید و اجازه داد توی بغلش ارامش بگیری
کمی اروم شدی و گفتی
ات: من واقعا دوست دارم و نمیخوام از دستت بدم اگر پدر و مادرت مخالفت کنن منو تو دیگه نمیتونیم باهم باشیم(بغض)
یونگی: هی بیبی انقدر سخت نگیر معلومه ازت خوششون میاد بعدشم مگه کشکه که نزارن ما باهم باشیم؟ اصلا اگه نشد میدزدمت (خنده)
ات: مرسی که حالمو خوب کردی
لبخندی زد و گفت
یونگی: بلند شو بریم تا دیر شدیم بیبی
ات:باشه
"رفتبد اونحا و اتفاقا خیلی ازت خوششون اومد و قرار شد چند وقت بعد باهم ازدواج کنیم"
پایان....
ـــــــــــــــــــــــــــــ
دیدگاه ها (۲)

رمان

رمان

تکپارتی(هان)

رمان

my month²پارت¹²

p¹²شبیه روح بود.. شنبه رسید.. و جونگکوک وارد خونه شد.. ات سر...

سناریو (درخواستی) وقتی ۱۴ سالته و اونا برادر بزرگترتن و بعد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط