p

p¹²

شبیه روح بود..

شنبه رسید.. و جونگکوک وارد خونه شد..

ات سریع به سمت میز ارایشش رفت..

میشه گفت کوشن رو خالی کرد رو خودش..

اصلا ذره ای از تیرگی چشمش مشخص نبود

ولی نمیدونست با چشماش چیکار کنه

× ات؟ کجایی؟

+ بله

× چشمات!! چرا اینقدر قرمزه؟؟!!!!

+ خ.خواب بودم

× دروغ نگو من میشناسمت.. ساعت ۱٠ صبحه تو عمرا تا الان خواب باشی

+ چشمام میسوخت دست کردم توی چشمم قرمز شد

× گریه کردی باز؟

+ نه

× دروغ نگو

+ باشه بابا اه..

× گریه نکن.. با گریه درست نمیشه باید صبر کنی.. یک هفته مونده

+ اهههه *بغض*

خودشو پرت کرد تو بغلش..

جونگکوک موهاشو نوازش میکرد..

× ات کوچولوی من ناراحته.. هوم.. منتظر داداش بزرگشه.. اره؟

+ اوهوم

× چرا خب میخوای تنها باشی؟! هوم؟! اگه هرروز پیشت باشم حالت بهتر میشه ها

+ نوموخوام

× چرا اخه

+ تو کار و زندگی داری

× خب تو مهم تری

+ چی بگم.. میشه ولم کنی؟

× ببخشید.. نظرت چیه یکم بازی کنیم؟

+ چه بازی؟

× یه دست ps5 بزنیم؟!

+ هوم.. باشه

بالاخره ساعت ۱۲ شب..

جونگکوک رفت..

+ به یونگی زنگ بزنم؟! نه ولش کن مبخوام میکاپمو پاک کنم.. اه..

روزاش با گریه شروع میشد..

با گریه هم تموم میشد..

زیر چشمش سیاه و سیاه تر میشد

همش با یونگی حرف میزد

و روزشماری میکرد

روزا تموم نمیشدن

و هرروز طولانی تر از دیروز..

تا اینکه..

دوشنبه هفته بعد رسید..

و ات از خوشحالی نمیدونست باید چیکار بکنه

ولی زیر چشماش..

اگه یونگی زیر چشماشو میدید حساب دعواش میکرد

کرم پودر و کانسیلر و کوشن رو خالی کرد.. و پوستش نرمال شد

با صدای زنگ در..

به سمت در دوید..

و درو باز کرد...

از شدت ذوق نمیدونست باید چیکار کنه

بخنده یا گریه کنه؟

محکم پرید بغلش..

یونگی هم متقابل بغلش کرد

+ اووپپپاااا. اومدییییییییییی *ذووق*

_ اخخخخخ سلاممم عزیزم.. دلم برات تنگ شده بود خوشگلممممم

+ بیا توووو

باهم روی مبل نشستن..

ات انقدر که یونگی رو بغل کرده بود

هرکی نمیدونست فکر میکرد ۱٠ سال بود همو ندیده بودن

از شدت ذوق..

قطره اشکی از چشماش جاری شد

اشک روی پوستش عجیب شده بود..

به خاطر میکاپش عادی نبود..

_ هی.. میکاپ کردی؟

+ ن.نه بابا چرا باید تو خونه میکاپ کنم

یونگی با یه دستمال مرطوب..

و با یه حرکت کل کرمپودر صورت ات رو پاک کرد..

+ لعنتی.. باید اسپری فیکس بیشتری میزدم

_ زیر چشمت.. چقدر سیاه شده! چرا؟!

+ عه من.. من... من میرم اب بخورم میام الان

_ من گول نمیخورم... گفتم چرا سیاهه؟ *بلند*

+ یااا.. داد میزنی چرا

_ چرا مراقب خودت نبودی *داد*

+ داد نزن..

_ بگو..

+ اه.. خب به نظرت چرا؟ گریه کردم

_ گریه؟ با گریه چشمت اینشکلی شده؟ چقدر گریه کردی مگه

+ خیلی

_ مگه نگفتم گریه نکن

+ اوپاااا.. الان به جای بوس و بغل داری دعوام میکنی

_ ببخشید.. ببخشید فداتشم.. برام مهمی.. دیگه نبینم همچین بلایی سر خودت بیاری! مثل اون روز که داشتی خودتو میکشتی

+ خیلی بدی

_ بیا بغلم فرشته من

+ اوپا.. خیلی دوست دارم

_ منم همینطور عزیزم.. زندگی منی.. دخترمیا

+ هیچوقت ولم نکن

_ هروقت مغز خر خورده باشم ولت میکنم.. پرنسس کوچولو عاشقتم:)))

END🌸
دیدگاه ها (۱۶)

p¹" فلش بک به دوسال قبل "صدای رعد و برق.. همه جارو فرا گرفته...

p²+ بیا اینجا که کلی کار داریم.. اولین مشتری اومد.. دومین.. ...

p¹¹سه روز گذشته بود و یونگی با چمدون جلوی در بود.. ولی ات از...

استایل ات

p⁴+ چی بگم.. *از شدت بغض صداش میلرزه*🐨 میخوای گریه کنی؟ + ن....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط