وقتی ردپای خدا را در زندگی پیدا کردم

وقتی ردپای خدا را در زندگی پیدا کردم...
فهمیدم میتوانم پاهایم را از گلیمم درازتر کنم!
حتی
آرزوهای محال..
وقتی لبخند خدا را در میان دعاهایم دیدم...
ترس برایم معنایش را از دست داد...
و جایش را" ایمان"پر کرد...
وعده خدا این است..
دستانت را به من بده تا فتح کنی دنیا را...
و ممکن کنی ؛نا ممکن ها را...
و به دست بیاوری دست نیافتنیها را..
پس خود را به خدا بسپار...
تا بیداری ات آرام شود؛همچون خواب...
خوابت شیرین شود چون رویا..
رویاهات قابل لمس شوند چون واقعیت..
و واقعیتهای زندگی ات زیبا شوند چون آرامش..
و آرامشت از جنس عشق شود چون خدا..
و خدا همراهت شود چون همیشه...
از همیشه..
تا همیشه...
دیدگاه ها (۱)

گاهی وقتها تو زندگی میرسی به یه جایی که بن بست نیست اما دیگه...

' پیرمردی هر روز تومحله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با ت...

ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﻮﺁﻧـﮧ ﺗــَـﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ !ﻭ ﻫﯿﭻ ڪﺲ ﻧـِـﻤـﮯﺩﺁﻧﺪﭘﺸﺖ ﺍﯾـט...

من آنقدر امروز و فرداهاینیامدن را دیده ام که دیگر هیچ وعده ب...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

رمان جونگ کوک{ زندگی دوباره } پارت ۹ پسره : چه خبر خوشکله × ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط