پارت ۱۹۶
پارت ۱۹۶
#جونگکوک
سوفیا: م..من حتی یک لحظه هم تو رو فراموش نکردم !😭
اشکاشو پاک کرد و موهاشو داد عقب ...
سوفیا: میدونی امشب باید چیکار کنم ؟؟ 🥺
من: ن..نگو که 😰
سوفیا: درسته !! میخواد باهام بخوابه این همه مدت نزاشتم این اتفاق بیافته ولی خب افتاد حالا من چه غلطی بکنم 😭
خیلی سرد و بی احساس باهاش حرف میزدم اما میترسیدم که گریه هاش قلب سنگی مو بشکنه ...
من: باید هر کاری میگه بکنی !! این تصمیم خودت بود یادت نرفته که !!
سوفیا: ج..جونگ کوک چه طور میتونی این حرف رو بزنی!!💔
من: قلب من هنوز سنگیه !! خودت تو اونو تبدیل به سنگ کردی !!
گریه میکرد. داشت سنگهای دور قلبم رو ذوب میکرد. نه الان نه !! با بدو ازش دور میشدم که یهو منو از پشت بغل کرد...
سوفیا: نمیخوام !! نمیتونم ! اشتباه کردم دیگه بسه ... 😭
دستاشو از دور کمرم باز کردم و بدون اینکه نگاهش بکنم ازش دور شدم. بالاخره دارن از هم جدا میشن!! بالاخره صبری که کرده بودم داشت نتیجه میداد ... منو صدا میزد با صدای بغض دار .. دیگه نتونستم تحمل کنم !! برگشتم و افتادم گریه !! داد زدم
من: برو..😭 بهش بگو دوسش نداری!!!!!! بگو یکی دیگه توی قلبته!! ازش جدا شو و این به این جداییمون خاتمه بده !! م..من دیگه نمیتونم تحمل کنم !!
سوفیا: ج..جونگ کوک !! 🥺
نگاهمو ازش گرفتم. با سرعت از پله ها پایین میومدم... قلبم آتیش گرفت و اثری از سنگ ها نبود دیگه 🔥 ... نتونستم تحمل کنم !! گریه میکردم. از توی راهرو رد شدم و جیمین منو دید !! سریع اشکامو پاک کردم. ولی فهمید و منو کشوند یه گوشه !!
جیمین: میدونم چرا گریه میکنی !! به خاطر سوفیاس درسته !!
من: هیونگ !!🥺
سرمو گرفت توی دستاش و بغلم کرد.
جیمین: آروم باش !! اینهمه تحمل کردی دو سه روز هم روش ! سوفیا برمیگرده پیش تو ! مطمئن باش اون قویه و میتونه !!
من: ممنون هیونگ !! ولی امشب!! عههه ولش کن !!
جیمین: امشب چی؟؟ بگو دیگه چرا یهو حرفتو قطع کردی ؟؟
من: اهع😭 امشب رو باهم میگذرونن نگرانشم! نکنه بلایی سرش بیاره هیونگ!! اونوقت دیگه خودمو نمیبخشم !!
جیمین: گریه نکن !! تا خود سوفیا نخواد اون هم نمیتونه کاری بکنه
حرف های جیمین یکمی ارومم کرد ولی نمیتونستم گریه هاش رو از مغزم بیرون بکنم !! نباید بزارم !! نباید !!
#سوفیا
ساعت ۷ و نیم بود من توی خونه نشسته بودم. یه لباس کاملا پوشیده کردم تنم و منتظر سهون بودم که بیاااد .. تحت هیچ شرایطی نمی زارم حتی دکمه لباسم رو باز بکنه !! این بدن فقط متعلق به جونگ کوکه !! تموم زندگی و نفسم !! زنگ در رو زدن .. وای خدا اومد !! خیلی استرس داشتم !! به هر حال اون اگه بهم حمله کنه من نمیتونم کاری بکنم !! در رو باز کردم ... چه تیپی هم زده بود. کت مشکی و پیرهن مشکی پوشیده بود.
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#جونگکوک
سوفیا: م..من حتی یک لحظه هم تو رو فراموش نکردم !😭
اشکاشو پاک کرد و موهاشو داد عقب ...
سوفیا: میدونی امشب باید چیکار کنم ؟؟ 🥺
من: ن..نگو که 😰
سوفیا: درسته !! میخواد باهام بخوابه این همه مدت نزاشتم این اتفاق بیافته ولی خب افتاد حالا من چه غلطی بکنم 😭
خیلی سرد و بی احساس باهاش حرف میزدم اما میترسیدم که گریه هاش قلب سنگی مو بشکنه ...
من: باید هر کاری میگه بکنی !! این تصمیم خودت بود یادت نرفته که !!
سوفیا: ج..جونگ کوک چه طور میتونی این حرف رو بزنی!!💔
من: قلب من هنوز سنگیه !! خودت تو اونو تبدیل به سنگ کردی !!
گریه میکرد. داشت سنگهای دور قلبم رو ذوب میکرد. نه الان نه !! با بدو ازش دور میشدم که یهو منو از پشت بغل کرد...
سوفیا: نمیخوام !! نمیتونم ! اشتباه کردم دیگه بسه ... 😭
دستاشو از دور کمرم باز کردم و بدون اینکه نگاهش بکنم ازش دور شدم. بالاخره دارن از هم جدا میشن!! بالاخره صبری که کرده بودم داشت نتیجه میداد ... منو صدا میزد با صدای بغض دار .. دیگه نتونستم تحمل کنم !! برگشتم و افتادم گریه !! داد زدم
من: برو..😭 بهش بگو دوسش نداری!!!!!! بگو یکی دیگه توی قلبته!! ازش جدا شو و این به این جداییمون خاتمه بده !! م..من دیگه نمیتونم تحمل کنم !!
سوفیا: ج..جونگ کوک !! 🥺
نگاهمو ازش گرفتم. با سرعت از پله ها پایین میومدم... قلبم آتیش گرفت و اثری از سنگ ها نبود دیگه 🔥 ... نتونستم تحمل کنم !! گریه میکردم. از توی راهرو رد شدم و جیمین منو دید !! سریع اشکامو پاک کردم. ولی فهمید و منو کشوند یه گوشه !!
جیمین: میدونم چرا گریه میکنی !! به خاطر سوفیاس درسته !!
من: هیونگ !!🥺
سرمو گرفت توی دستاش و بغلم کرد.
جیمین: آروم باش !! اینهمه تحمل کردی دو سه روز هم روش ! سوفیا برمیگرده پیش تو ! مطمئن باش اون قویه و میتونه !!
من: ممنون هیونگ !! ولی امشب!! عههه ولش کن !!
جیمین: امشب چی؟؟ بگو دیگه چرا یهو حرفتو قطع کردی ؟؟
من: اهع😭 امشب رو باهم میگذرونن نگرانشم! نکنه بلایی سرش بیاره هیونگ!! اونوقت دیگه خودمو نمیبخشم !!
جیمین: گریه نکن !! تا خود سوفیا نخواد اون هم نمیتونه کاری بکنه
حرف های جیمین یکمی ارومم کرد ولی نمیتونستم گریه هاش رو از مغزم بیرون بکنم !! نباید بزارم !! نباید !!
#سوفیا
ساعت ۷ و نیم بود من توی خونه نشسته بودم. یه لباس کاملا پوشیده کردم تنم و منتظر سهون بودم که بیاااد .. تحت هیچ شرایطی نمی زارم حتی دکمه لباسم رو باز بکنه !! این بدن فقط متعلق به جونگ کوکه !! تموم زندگی و نفسم !! زنگ در رو زدن .. وای خدا اومد !! خیلی استرس داشتم !! به هر حال اون اگه بهم حمله کنه من نمیتونم کاری بکنم !! در رو باز کردم ... چه تیپی هم زده بود. کت مشکی و پیرهن مشکی پوشیده بود.
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
۳۵.۶k
۲۶ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.