پارت ۱۹۵
پارت ۱۹۵
#سوفیا
داشتیم باهم تمرین میکردیم. یهو لباشو گذاشت روی لبام .. حس بدی داشتم و ناخواسته اونو پس زدم. هنگ کرده بود از رفتارم ... عصبی شد و اومد منو محکم گرفت و لباشو محکم گذاشت روی لبام میخواستم ازش جدا شم اما منو سفت گرفته بود. ازم جدا شد ..
سهون: چ..چرا اینطوری میکنی؟ مگه بار اولته که منو می بوسی؟
من: آاااه اوپا !! ببخش یهویی بود دس... پرید وسط حرفام
سهون: امشب میام خونه ات !! خودت رو آماده کن بالاخره که باید رابطه مون رو قوی تر بکنیم!! من ددی تو میشم !! من دوست دارم نباید این کارو میکردی این هم جریمه اته...
هول کردم. اعصابم خورد شد. نمیخواستم اصلا یه همچین شبی بیاد. ... با عصبانیت از توی سالن رفت بیرون ... ناراحت بودم یه بغض سنگینی توی گلوم بود...
#جونگکوک
داشتم توی راهرو کمپانی راه میرفتم که سهون رو دیدم عصبی بود انگار... به عنوان سونبه بهش احترام گذاشتم... داشتم میرفتم سمت اتاقم که یه اهنگ آشنا داشت پخش میشد از توی سالن... اهنگ begin کنجکاو شدم ببینم کی داره اهنگ منو تمرین میکنه !! نگاه کردم سوفیا بود !! دلم براش تنگ شده بود. از پشت در نگاهش میکردم. داشت اهنگ منو میخوند صداش معرکه بود... اولش خیلی خوب بود ولی آخرش بغض افتاد توی صداش .. افتاد گریه !! میکروفن رو از دور گوشش در آورد و پرت کرد روی زمین!! دست میکرد توی موهاش و عصبی و کلافه بود!! قلبم داشت آتیش می گرفت. داشت گریه میکرد و من نمیتونستم براش کاری بکنم ... یهو میخواست بیاد بیرون سریع رفتم و یه جا قایم شدم. از پله ها رفت بالا منم دنبالش رفتم ... روی پشت بوم رفت . ترسیدم نکنه بلایی سر خودش بیاره! از پشت دیوار نگاهش میکردم...گریه میکرد و اون صداش توی آسمون میپیچید !! قلبم رو آتیش زد !! گریه ام گرفت بعد از مدت ها !! یهو دیدم رفت لبه وایستاد !! خیلی نگران شدم و رفتم نزدیکش!!
من: دییووونه بیا پایین سوفیا !!
بالاخره بعد از ۴۵ روز باهاش حرف زدم ...
برگشت و نگاهم کرد!! سوفیا: آه نفسم ؟؟!! 🥺
وای دلم تنگ شده بود برای این مدل صدا کردنش !! با بدو رفتم سمتش و دستش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم و انداختمش توی بغل خودم ...
من: ای دیوونه چرا رفتی اون بالا ؟؟
دستمو ول کرد و از توی بغلم اومد بیرون .. و با یه حالت طلبکارانه و اشک زیاد گفت: چ..چرا ؟؟ چرا حتی یه بار هم نیومدی پیشم!! چرا انقدر سرد بودی ؟ چرا باید کارم به اینجا برسه !! آآآه خدا 😭😭😭
من: س..سوفیا !!!🥺🥺 خودت چی؟ چرا نیومدی پیشم چرا حتی یه زنگ هم نزدی بهم ؟؟ انقدر رابطه با سهون خوب بود که عشق منو یادت رفت ؟؟!! توی ماما خیلی با هم صمیمی بودین حتما رابطه خوبی دا.... پرید وسط حرفام و با داد گفت
سوفیا: بسسسس کنننننن!!!! قلبمو نشکن ! قلبم رو بیشتر از این نشکن !!! 😭😭😭💔💔
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه
#سوفیا
داشتیم باهم تمرین میکردیم. یهو لباشو گذاشت روی لبام .. حس بدی داشتم و ناخواسته اونو پس زدم. هنگ کرده بود از رفتارم ... عصبی شد و اومد منو محکم گرفت و لباشو محکم گذاشت روی لبام میخواستم ازش جدا شم اما منو سفت گرفته بود. ازم جدا شد ..
سهون: چ..چرا اینطوری میکنی؟ مگه بار اولته که منو می بوسی؟
من: آاااه اوپا !! ببخش یهویی بود دس... پرید وسط حرفام
سهون: امشب میام خونه ات !! خودت رو آماده کن بالاخره که باید رابطه مون رو قوی تر بکنیم!! من ددی تو میشم !! من دوست دارم نباید این کارو میکردی این هم جریمه اته...
هول کردم. اعصابم خورد شد. نمیخواستم اصلا یه همچین شبی بیاد. ... با عصبانیت از توی سالن رفت بیرون ... ناراحت بودم یه بغض سنگینی توی گلوم بود...
#جونگکوک
داشتم توی راهرو کمپانی راه میرفتم که سهون رو دیدم عصبی بود انگار... به عنوان سونبه بهش احترام گذاشتم... داشتم میرفتم سمت اتاقم که یه اهنگ آشنا داشت پخش میشد از توی سالن... اهنگ begin کنجکاو شدم ببینم کی داره اهنگ منو تمرین میکنه !! نگاه کردم سوفیا بود !! دلم براش تنگ شده بود. از پشت در نگاهش میکردم. داشت اهنگ منو میخوند صداش معرکه بود... اولش خیلی خوب بود ولی آخرش بغض افتاد توی صداش .. افتاد گریه !! میکروفن رو از دور گوشش در آورد و پرت کرد روی زمین!! دست میکرد توی موهاش و عصبی و کلافه بود!! قلبم داشت آتیش می گرفت. داشت گریه میکرد و من نمیتونستم براش کاری بکنم ... یهو میخواست بیاد بیرون سریع رفتم و یه جا قایم شدم. از پله ها رفت بالا منم دنبالش رفتم ... روی پشت بوم رفت . ترسیدم نکنه بلایی سر خودش بیاره! از پشت دیوار نگاهش میکردم...گریه میکرد و اون صداش توی آسمون میپیچید !! قلبم رو آتیش زد !! گریه ام گرفت بعد از مدت ها !! یهو دیدم رفت لبه وایستاد !! خیلی نگران شدم و رفتم نزدیکش!!
من: دییووونه بیا پایین سوفیا !!
بالاخره بعد از ۴۵ روز باهاش حرف زدم ...
برگشت و نگاهم کرد!! سوفیا: آه نفسم ؟؟!! 🥺
وای دلم تنگ شده بود برای این مدل صدا کردنش !! با بدو رفتم سمتش و دستش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم و انداختمش توی بغل خودم ...
من: ای دیوونه چرا رفتی اون بالا ؟؟
دستمو ول کرد و از توی بغلم اومد بیرون .. و با یه حالت طلبکارانه و اشک زیاد گفت: چ..چرا ؟؟ چرا حتی یه بار هم نیومدی پیشم!! چرا انقدر سرد بودی ؟ چرا باید کارم به اینجا برسه !! آآآه خدا 😭😭😭
من: س..سوفیا !!!🥺🥺 خودت چی؟ چرا نیومدی پیشم چرا حتی یه زنگ هم نزدی بهم ؟؟ انقدر رابطه با سهون خوب بود که عشق منو یادت رفت ؟؟!! توی ماما خیلی با هم صمیمی بودین حتما رابطه خوبی دا.... پرید وسط حرفام و با داد گفت
سوفیا: بسسسس کنننننن!!!! قلبمو نشکن ! قلبم رو بیشتر از این نشکن !!! 😭😭😭💔💔
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه
۳۰.۷k
۲۶ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.