رمان شب مافیایی👽
رمان شب مافیایی👽
😈پارت چهاردهم😈
( یک سال بعد )
یک سالی از محکوم شدن بک میگذشت چون زیاد کاری نکرده بود یک سال حبس واسش نوشته بودن و چانیولم بخاطر ادم کشی اعدام کردن
دلم واسه بک خیلی تنگ شده بود و میخواستم برای یک بارم که شده اون اغوش گرمش و حس کنم
مامان_ نینا ..... عزیزم بیا شام
+ اشتها ندارم
مامان_ عزیزم تو چند ماهه خوب غذا نخوردی ...
+ مامان گفت نمیخورم
اینو گفتم رفتم تو اتاقم ....
با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم
با چشمای بسته گوشیم پیدا کردم و اون الارم لعنتی که مزاحم خوابم شده بود و قطع کردم
میخواستم بیشتر بخوابم که بت صدای مامان حرسم در تم و بلند شدم
رفتم سمت دستشویی ، دست و صورتم و شستم و اومدم بیرون .... موها درست کردم و گوجه ای بستم
و بعد رفتم سر کمد تا یه لباس انتخاب کنم .... میخواستم یکم بر بیرون هوا بخورم
یه هودی سفید با یه شلوار چسب کتان مشکی پوشیدم
هدفونم و دور گردنم انداختم و گوشیمو برداشتم و رفتم پایین
سر میز نشستم
بابا_ جایی میری دخترم؟
+ اوهوم
مامان _ کجا؟
+ میر یکم هوا خوری...
بابا_ اوکی .... راستی خبر از نامزدت...هنوز از امریکا بر نگشته؟
یکدفعه با حرف بابا لقمه پرید تو گلوم و شروع به سرفه کردم
مامان_ چی شد عزیزم؟..... بیا این لیوان ابو بخور
ایوان و از مامان گرفتم و به یک نفس همش و خوردم
بابا_ چیشد؟....خوبی؟
+ اره چیزی نیس..........بکهیون گفت زود میاد
به مامان بابا درباره شغل بکهیون چیزی نگفته بودم و زندان رفتنش همین طور چون اگه میگفتم مامان و بابا از ازدواج کردن ما دو تا منصرف میشدن و من بک و از دست میدادم
با صدای زنگ خونه بلند شدم و رو به مامان گفتم
+فکر کنم یوراست..... اومده دنبالم من دیگه میرم
مامان و بابا_ به سلامت
رفتم بیرون و در و باز کردم و با دیدن شخص رو به روم شکه شدم.....
برای ادامه رمان لایک و کامنت فراموش نشه کیوتا😘
هر روز کرما بیشتر میشه....خخخخخخ
😈پارت چهاردهم😈
( یک سال بعد )
یک سالی از محکوم شدن بک میگذشت چون زیاد کاری نکرده بود یک سال حبس واسش نوشته بودن و چانیولم بخاطر ادم کشی اعدام کردن
دلم واسه بک خیلی تنگ شده بود و میخواستم برای یک بارم که شده اون اغوش گرمش و حس کنم
مامان_ نینا ..... عزیزم بیا شام
+ اشتها ندارم
مامان_ عزیزم تو چند ماهه خوب غذا نخوردی ...
+ مامان گفت نمیخورم
اینو گفتم رفتم تو اتاقم ....
با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم
با چشمای بسته گوشیم پیدا کردم و اون الارم لعنتی که مزاحم خوابم شده بود و قطع کردم
میخواستم بیشتر بخوابم که بت صدای مامان حرسم در تم و بلند شدم
رفتم سمت دستشویی ، دست و صورتم و شستم و اومدم بیرون .... موها درست کردم و گوجه ای بستم
و بعد رفتم سر کمد تا یه لباس انتخاب کنم .... میخواستم یکم بر بیرون هوا بخورم
یه هودی سفید با یه شلوار چسب کتان مشکی پوشیدم
هدفونم و دور گردنم انداختم و گوشیمو برداشتم و رفتم پایین
سر میز نشستم
بابا_ جایی میری دخترم؟
+ اوهوم
مامان _ کجا؟
+ میر یکم هوا خوری...
بابا_ اوکی .... راستی خبر از نامزدت...هنوز از امریکا بر نگشته؟
یکدفعه با حرف بابا لقمه پرید تو گلوم و شروع به سرفه کردم
مامان_ چی شد عزیزم؟..... بیا این لیوان ابو بخور
ایوان و از مامان گرفتم و به یک نفس همش و خوردم
بابا_ چیشد؟....خوبی؟
+ اره چیزی نیس..........بکهیون گفت زود میاد
به مامان بابا درباره شغل بکهیون چیزی نگفته بودم و زندان رفتنش همین طور چون اگه میگفتم مامان و بابا از ازدواج کردن ما دو تا منصرف میشدن و من بک و از دست میدادم
با صدای زنگ خونه بلند شدم و رو به مامان گفتم
+فکر کنم یوراست..... اومده دنبالم من دیگه میرم
مامان و بابا_ به سلامت
رفتم بیرون و در و باز کردم و با دیدن شخص رو به روم شکه شدم.....
برای ادامه رمان لایک و کامنت فراموش نشه کیوتا😘
هر روز کرما بیشتر میشه....خخخخخخ
۴۸.۳k
۳۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.