مادربزرگ رادیویِ قدیمیِ
مادربزرگ رادیویِ قدیمیِ
طاقچه رو روشن کرد ،
اخبار شبانگاهی . . .
رفت و نشست تو رخت خوابی
که همیشه کنج اتاق پهن بود
الا موقع نماز!
از تو اتاق داشتم نگاش میکردم
پاشد موهای حنایی شو بست
و رخت خوابشو جمع کرد،
ساعت دوازده شب
رفت وضو گرفت،
از تو کابینت شمع برداشت
و نشست رو به قبله
با عکسِ آقا بزرگ!
بغض گلوشو گرفته بود
ولی آروم صلوات میفرستاد
و تسبیح میچرخوند.
نتونستم بخوابم
پا شدم رفتم پیشش ؛
گفتم ننه داری چیکار میکنی؟
گفت : یادِ حاج حسین افتادم
دلم هواشو کرده، آدم خوبی بود.
خشکم زده بود!
گفتم ننه پس چرا جاتو جمع کردی،
چرا وضو گرفتی؟
گفت : عشق و انتظار حرمت داره،
مثل عظمت خدا . . .
پاشو برو بخواب،
هنوز زوده این حرفا برات . . .!
#وحید_رضاخانی
طاقچه رو روشن کرد ،
اخبار شبانگاهی . . .
رفت و نشست تو رخت خوابی
که همیشه کنج اتاق پهن بود
الا موقع نماز!
از تو اتاق داشتم نگاش میکردم
پاشد موهای حنایی شو بست
و رخت خوابشو جمع کرد،
ساعت دوازده شب
رفت وضو گرفت،
از تو کابینت شمع برداشت
و نشست رو به قبله
با عکسِ آقا بزرگ!
بغض گلوشو گرفته بود
ولی آروم صلوات میفرستاد
و تسبیح میچرخوند.
نتونستم بخوابم
پا شدم رفتم پیشش ؛
گفتم ننه داری چیکار میکنی؟
گفت : یادِ حاج حسین افتادم
دلم هواشو کرده، آدم خوبی بود.
خشکم زده بود!
گفتم ننه پس چرا جاتو جمع کردی،
چرا وضو گرفتی؟
گفت : عشق و انتظار حرمت داره،
مثل عظمت خدا . . .
پاشو برو بخواب،
هنوز زوده این حرفا برات . . .!
#وحید_رضاخانی
۱۱.۳k
۰۷ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.