وقتی آن عینک

وقتی آن عینکِ
با قاب مشکی را به چشم میزنی
موهایت را
از زیرِ شال بیرون میریزی
دستبند به دست میکنی
شلوارِ جین میپوشی
بند کفش هایت را
پشتِ ساق پا میبندی
کیفِ سنتی کوچک را
بر دوش میگذاری...
یا وقتی آستینِ مانتو را تا میزنی،
با دکمه ی مانتو بازی میکنی
آهسته و شمرده قدم برمیداری
وقتی که چند تار از موهایت،
از زیرِ شال بیرون می آید
به دستِ باد تکان میخورد
روی چشم هایت می آید
وقتی با دست کنارشان میزنی
سرت را تکان میدهی
لبخند میزنی...

دلم میخواهد آن روز،
هیچ مردی در خیابان نباشد
که تو را ببیند !!
دیدگاه ها (۵)

تو هستی و همین کافیست..همین ک من مطمئن باشم تو میخندیراه م...

قبل تر هم جایی می رفتند سلامی می کردند قصد رفتن هم داشتند یک...

ساعت شنی به من یاد دادبایدخالی شوی تا پُر کنی . . .تا پُر کن...

من خیانت کردم!به مرد دوست داشتنی مهربانم!به چشمهای شفاف عاشق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط