امپراطوری هان
امپراطوری_هان
پارت2
روز شده بود و شاهدخت هم از خواب بیدار شد چشمامو مالیدم و از تخت بلند شدم صدای در رو شنیدم و رفتم در رو باز کردم دیدم سه تا خدمتکار بودند
+خدمتکار:صبح بخیر شاهدخت امدیم شما را برای رفتن اماده کنیم
—شاهدخت: صبح بخیر الان؟
+خدمتکار:بله الان
—شاهدخت: باشه بیاین تو
خدمتکارا امدن تو اتاق و شاهدخت را اماده کردند
+خدمتکار:تمام شد
—شاهدخت: میتونید برین بیرون
از اتاق اومدم بیرون و به سمت اتاق پادشاه رفتم
به اتاق پادشاه رسیدم و در زدم
#پادشاه: بیا تو
—شاهدخت: صبح بخیر پدر قراره الان بریم
#پادشاه: بله
—شاهدخت: پس بریم
#پادشاه:باشه
&سرباز: پادشاه کجاوه امدست
#پادشاه: باشه بریم
—شاهدخت: بریم
سوار کجاوه شدیم و راه افتادیم دو ساعت گذشت و به سرزمین ارندل رسیدیم
@mowavyf
پارت2
روز شده بود و شاهدخت هم از خواب بیدار شد چشمامو مالیدم و از تخت بلند شدم صدای در رو شنیدم و رفتم در رو باز کردم دیدم سه تا خدمتکار بودند
+خدمتکار:صبح بخیر شاهدخت امدیم شما را برای رفتن اماده کنیم
—شاهدخت: صبح بخیر الان؟
+خدمتکار:بله الان
—شاهدخت: باشه بیاین تو
خدمتکارا امدن تو اتاق و شاهدخت را اماده کردند
+خدمتکار:تمام شد
—شاهدخت: میتونید برین بیرون
از اتاق اومدم بیرون و به سمت اتاق پادشاه رفتم
به اتاق پادشاه رسیدم و در زدم
#پادشاه: بیا تو
—شاهدخت: صبح بخیر پدر قراره الان بریم
#پادشاه: بله
—شاهدخت: پس بریم
#پادشاه:باشه
&سرباز: پادشاه کجاوه امدست
#پادشاه: باشه بریم
—شاهدخت: بریم
سوار کجاوه شدیم و راه افتادیم دو ساعت گذشت و به سرزمین ارندل رسیدیم
@mowavyf
۳.۳k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.