در انزوای کافهای تاریکسر بر دامنِ من گذاشتُ تلخ گریستبانوبا تاریخِ من در آمیزکه من از مرد این روزگار بودن سخت خسته امدیر آمدم بانوبگذار بر دامنت تلخ بگریمشیرین بمیرم