[7/21، 14:21] sadatmirzaabrahimi: قلبسنگی
[7/21، 14:21] sadatmirzaabrahimi: #قلبسنگی
رفتم کافه ی دیانا ...
دختر ایستاده بود ...
پشتش به من بود..
ارسلان:ببخشید برای استخدام امدم برگشت..
نیکا بود..
نیکا یکی از دوست های دیا.
ولی من عاشقش بودم..
به نیکا گفتم..
نیکا کل ماجرارو میدونه..
می دونه محراب عوضی..
چیکار کرده..
نیکا:ا...سلانننن ت.تو
ارسلان :نیکا امد ...به دیانا نزدیک شم
نیکاا..ارسلان خوب کاری کردی..خیلی اتفاق برای دیانا
افتاده وو امیدوارم خوبش کنی
ارسلان:چه اتفاقایی
نیکا:خودت میفهمی..حلا برو دفتر برای استخدام
ارسلان:باشه
یعنی برای دیانا..!
دیانام..دیانامه..
ئدیانا:یلام نفرمایید
[7/21، 14:34] sadatmirzaabrahimi: ارسلان:برای استخدام امدم
دیانا:خوش امدین فرم رویی رو میز رو پر کنید
ارسلان:رفتم جلو تا فرمو بردارم
عطر دیانا کل اتاقو گرفته بود:)
صدای نازش؛)
کی فکر میکرد روزی...
با دیانا حرف بزنم...؟
ارسلان:بفرماید دیانا خانم
دیانا:اسم منو از کجا میدون
ارسلان:چیز.نی..نیکا بم گف
دیانا:ت نیکا رو میشناسی
ارسلان:بله
دیانا:خوب اسمتون چیه؟
ارسلان:ارسلان کاشی
دبانا:خوب اقای کاشی...
ارسلان:لطفا ارسلان صدام کنید
دیانا:باشه ارسلان برو پیش نیکا..نیکا بخت میگه چیکار کنی
ارسلان:چشم
رفدم پیش نیکا..
#دیانا
ارسلانو استخدام کردم..
خیلی قیافش اننا بود..
مثل اینکه قبلا دید بودمش..
اونم با محراب...
نمیدونم...
از جام بلند شدم..
بازم سیاهی سر گیجه...
داشتم می افتادم میزو گرفتم...
دیانا:نیکا..نیکا(با داد)
افدام زمین همه جا سیاه بود..
دیگه هیچی نفهمیدم.
رفتم کافه ی دیانا ...
دختر ایستاده بود ...
پشتش به من بود..
ارسلان:ببخشید برای استخدام امدم برگشت..
نیکا بود..
نیکا یکی از دوست های دیا.
ولی من عاشقش بودم..
به نیکا گفتم..
نیکا کل ماجرارو میدونه..
می دونه محراب عوضی..
چیکار کرده..
نیکا:ا...سلانننن ت.تو
ارسلان :نیکا امد ...به دیانا نزدیک شم
نیکاا..ارسلان خوب کاری کردی..خیلی اتفاق برای دیانا
افتاده وو امیدوارم خوبش کنی
ارسلان:چه اتفاقایی
نیکا:خودت میفهمی..حلا برو دفتر برای استخدام
ارسلان:باشه
یعنی برای دیانا..!
دیانام..دیانامه..
ئدیانا:یلام نفرمایید
[7/21، 14:34] sadatmirzaabrahimi: ارسلان:برای استخدام امدم
دیانا:خوش امدین فرم رویی رو میز رو پر کنید
ارسلان:رفتم جلو تا فرمو بردارم
عطر دیانا کل اتاقو گرفته بود:)
صدای نازش؛)
کی فکر میکرد روزی...
با دیانا حرف بزنم...؟
ارسلان:بفرماید دیانا خانم
دیانا:اسم منو از کجا میدون
ارسلان:چیز.نی..نیکا بم گف
دیانا:ت نیکا رو میشناسی
ارسلان:بله
دیانا:خوب اسمتون چیه؟
ارسلان:ارسلان کاشی
دبانا:خوب اقای کاشی...
ارسلان:لطفا ارسلان صدام کنید
دیانا:باشه ارسلان برو پیش نیکا..نیکا بخت میگه چیکار کنی
ارسلان:چشم
رفدم پیش نیکا..
#دیانا
ارسلانو استخدام کردم..
خیلی قیافش اننا بود..
مثل اینکه قبلا دید بودمش..
اونم با محراب...
نمیدونم...
از جام بلند شدم..
بازم سیاهی سر گیجه...
داشتم می افتادم میزو گرفتم...
دیانا:نیکا..نیکا(با داد)
افدام زمین همه جا سیاه بود..
دیگه هیچی نفهمیدم.
۲۶.۸k
۳۰ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.