مصاحبه شگفت انگیز
مصاحبه شگفت انگیز
part_6
دیدم جئون داره میاد سمت ما از جام پاشدم مو نزدیکش رفتم
ا.ت:چیهه اومدی از کایونگ عضر خواهی کنی
جئون:چرا باید عضو خواهی کنم فقط اومدم بگم بیاید سر کارتون
ا.ت:اوو خوبه فکر کردم الان میخوای مارو اخراج کنی نگو حقیر تر از این حرفایی
رفتم پیش کایونگو باهم وارد هلدینگ شدیم
کایونگ:ببین میخوام یه چیزی بت مگم
ا.ت:خب بگو
کایونگ:خب خجالت میکشم
ا.ت:خجالت ندارع که بگوو
دستشو توی جیبش کرد و یه کارت بهم داد
کایونگ:این شمارهی منه کاری داشتی زنگ بزن
ا.ت:باشع مرسی روس حساب همکاریهای
بعد سمت سالن رفتم و عکاسی کردیم بعد از کار کیفم رو گرفتم و به سمت در رفتم که کایونگ اومد و بهم در خواست داد باهاش برک کافه باورم نمیشد یه روز کسی که ازش متنفر بودم بهم درخواست کافه داد خب بقیش معلومه دیگععع
باهم کافه رفتیم و اون هی میخواست یه چیزی بگه اما چون من میدونستم میخواد چیبگه هی حرفش رو قعط میکردم چون جواب من منفی بود و نمیخوام دلش بشکنه
ا.ت:کایونگ من میدونم چی میخوای بگی امادجواب من منفیه متاسفم
بع سمت در خروجی رفتم و سوار ماشین شدم و به سمت خونه رفتم یکم گشنم شده بود به سمت یخچال رفتم اما چیز خوشمزه ای گیرم نیومد پس رفتم سراغ گوشی و یه غذایی سفارش بدم که چشمم افتاد به پیامک گوشی از طرف جئون بود رفتم و ایمیل رو باز کردم:<سلام خانم لیسا طرح هاتون رو دیدم عالیه فردا کاری نداریم اما پس فردا حتما بیاید که معامله کنیم ممنون
با خوندن ایمیل چشمام برغ خاصی زد و از خوشحالی و حیوان بالا پریدم و گوشیم پرت شد و افتاد روی زمین و شرکت
ا.ت:وای بدبخت شدم گوشیمممم
ادامه دارد......
part_6
دیدم جئون داره میاد سمت ما از جام پاشدم مو نزدیکش رفتم
ا.ت:چیهه اومدی از کایونگ عضر خواهی کنی
جئون:چرا باید عضو خواهی کنم فقط اومدم بگم بیاید سر کارتون
ا.ت:اوو خوبه فکر کردم الان میخوای مارو اخراج کنی نگو حقیر تر از این حرفایی
رفتم پیش کایونگو باهم وارد هلدینگ شدیم
کایونگ:ببین میخوام یه چیزی بت مگم
ا.ت:خب بگو
کایونگ:خب خجالت میکشم
ا.ت:خجالت ندارع که بگوو
دستشو توی جیبش کرد و یه کارت بهم داد
کایونگ:این شمارهی منه کاری داشتی زنگ بزن
ا.ت:باشع مرسی روس حساب همکاریهای
بعد سمت سالن رفتم و عکاسی کردیم بعد از کار کیفم رو گرفتم و به سمت در رفتم که کایونگ اومد و بهم در خواست داد باهاش برک کافه باورم نمیشد یه روز کسی که ازش متنفر بودم بهم درخواست کافه داد خب بقیش معلومه دیگععع
باهم کافه رفتیم و اون هی میخواست یه چیزی بگه اما چون من میدونستم میخواد چیبگه هی حرفش رو قعط میکردم چون جواب من منفی بود و نمیخوام دلش بشکنه
ا.ت:کایونگ من میدونم چی میخوای بگی امادجواب من منفیه متاسفم
بع سمت در خروجی رفتم و سوار ماشین شدم و به سمت خونه رفتم یکم گشنم شده بود به سمت یخچال رفتم اما چیز خوشمزه ای گیرم نیومد پس رفتم سراغ گوشی و یه غذایی سفارش بدم که چشمم افتاد به پیامک گوشی از طرف جئون بود رفتم و ایمیل رو باز کردم:<سلام خانم لیسا طرح هاتون رو دیدم عالیه فردا کاری نداریم اما پس فردا حتما بیاید که معامله کنیم ممنون
با خوندن ایمیل چشمام برغ خاصی زد و از خوشحالی و حیوان بالا پریدم و گوشیم پرت شد و افتاد روی زمین و شرکت
ا.ت:وای بدبخت شدم گوشیمممم
ادامه دارد......
- ۲.۰k
- ۱۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط