فیک وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی
فیک: وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی
پارت ⁶
فلش بک حال:
چیزی توی برگه دیدم
اسمو فامیل و اینارو نوشته بود
چیزی که دیدم واقعا منو تو شک برد
یعنی چی؟؟ یعنی سولگی خواهر جونگکوکه؟؟
اگه منو متحم به کشتنش کنن چی؟
برگه رو گذاشتم سر جاش و فورا از اونجا اومدم بیرون......
ویو نیم ساعت پیش جونگکوک:
میخواسم سریع از شرکت برم پیش یونا(یونا دوست دختر جونگکوکه) که دیدم این یوپ بهم زنگ زد
اونا برای کاری رفته بودن خارج کشور و بعد مدتی برگشتن
این یوپ: به به جئون اوضا چطوره؟
کوکی: همه چی خوبه این یوپ چخبر؟
این یوپ: راستش من از امریکا برگشتم میخواستم تا بیای اون کافه ی همیشگی تا باهم صحبت کنیم...
کوکی: کار دارم الان.. ولی خب باشه
این یوپ: منتظرم
فعلا کاره خودمو کنسل کردمو رفتم پیش این یوپ دیدم عموم هم اونجاست
رفتم سمتشون به سلامی کردمو به این یوپ خوشمادی گفتم
کوکی: کارت چطور پیش رفت؟
این یوپ: عالی بود تازه به کاره توهم دست پیدا کردم
عموم: چی چه کاری دوباره؟
کوکی: عمو همون موضوع همیشگی دیگه
عموم: عااا.. هنوزمم دست برنداشتید از سر این قضیه؟
کوکی: تا جون دارم به دنبال این کار میرم
هوانگ این یوپ: خب به کاره تو دسترسی پیدا کردم باید صبر کنی تا اطلاعات کاملش برام بیاد
کوکی:(نیشخندی زدو گفت) اوکی منتظر میمونم....
ویو وونهی:
دقیقا با ترس از اتاق خارج شدم به سمت میا رفتم
وونهی: میا من میرم دیگه
میا: تموم شد باشه هرجور راحتی
وونهی: خدافظ
میا: فعلا
ساعت 6 شده بود و کم کم هوا داشت تاریک میشد از شرکت زدم بیرون که ماشین داداشمو دیدم رفتم پیشش
وونهی: عه سلام داداشی حالت خـوبه؟
سوبین: من خـوبم سوار شو تا بریم خونه
وونهی: لازم نبود تاکسی میگرفتم
سوار ماشین شدم
تو راه سکوت وحشتناكی بود که سوبین سکوتو شکست
سوبین: وونهی!!
وونهی: چیشده؟
سوبین: میگم.. راهی نیست که.. از اون شرکت بیای بیرون؟
وونهی: عه داداش این چه حرفیه میزنی؟ تازه گرم گرفتم بعدشم بیام بیرون دیگه کار نیست
سوبین: تو انجام بده من کار پیدا میکنم واست
وونهی: ولی من از اینجا خوشم میا..
سوبین: مگه بحث دوست داشتنه؟
وونهی: صب کن ببینم چرا اصن باید استعفا بدم؟
سوبین: اینش به تو مربوط نیس
وونهی: باشه پس همونجا کار میکنم
سوبین انگاری خیلی عصبی بود
ولی دلیل این حرفاش چیه؟ واقعا کنجکاوم خیلیی خیلیی کنجکاو شدمم
رسیدیم خونه و رفتم تو اتاقم فکرم همش مشغول بود از یه طرف ترسو استرس از یه طرف کنجکاویــــــــــــــــــــــــــی
پارت ⁶
فلش بک حال:
چیزی توی برگه دیدم
اسمو فامیل و اینارو نوشته بود
چیزی که دیدم واقعا منو تو شک برد
یعنی چی؟؟ یعنی سولگی خواهر جونگکوکه؟؟
اگه منو متحم به کشتنش کنن چی؟
برگه رو گذاشتم سر جاش و فورا از اونجا اومدم بیرون......
ویو نیم ساعت پیش جونگکوک:
میخواسم سریع از شرکت برم پیش یونا(یونا دوست دختر جونگکوکه) که دیدم این یوپ بهم زنگ زد
اونا برای کاری رفته بودن خارج کشور و بعد مدتی برگشتن
این یوپ: به به جئون اوضا چطوره؟
کوکی: همه چی خوبه این یوپ چخبر؟
این یوپ: راستش من از امریکا برگشتم میخواستم تا بیای اون کافه ی همیشگی تا باهم صحبت کنیم...
کوکی: کار دارم الان.. ولی خب باشه
این یوپ: منتظرم
فعلا کاره خودمو کنسل کردمو رفتم پیش این یوپ دیدم عموم هم اونجاست
رفتم سمتشون به سلامی کردمو به این یوپ خوشمادی گفتم
کوکی: کارت چطور پیش رفت؟
این یوپ: عالی بود تازه به کاره توهم دست پیدا کردم
عموم: چی چه کاری دوباره؟
کوکی: عمو همون موضوع همیشگی دیگه
عموم: عااا.. هنوزمم دست برنداشتید از سر این قضیه؟
کوکی: تا جون دارم به دنبال این کار میرم
هوانگ این یوپ: خب به کاره تو دسترسی پیدا کردم باید صبر کنی تا اطلاعات کاملش برام بیاد
کوکی:(نیشخندی زدو گفت) اوکی منتظر میمونم....
ویو وونهی:
دقیقا با ترس از اتاق خارج شدم به سمت میا رفتم
وونهی: میا من میرم دیگه
میا: تموم شد باشه هرجور راحتی
وونهی: خدافظ
میا: فعلا
ساعت 6 شده بود و کم کم هوا داشت تاریک میشد از شرکت زدم بیرون که ماشین داداشمو دیدم رفتم پیشش
وونهی: عه سلام داداشی حالت خـوبه؟
سوبین: من خـوبم سوار شو تا بریم خونه
وونهی: لازم نبود تاکسی میگرفتم
سوار ماشین شدم
تو راه سکوت وحشتناكی بود که سوبین سکوتو شکست
سوبین: وونهی!!
وونهی: چیشده؟
سوبین: میگم.. راهی نیست که.. از اون شرکت بیای بیرون؟
وونهی: عه داداش این چه حرفیه میزنی؟ تازه گرم گرفتم بعدشم بیام بیرون دیگه کار نیست
سوبین: تو انجام بده من کار پیدا میکنم واست
وونهی: ولی من از اینجا خوشم میا..
سوبین: مگه بحث دوست داشتنه؟
وونهی: صب کن ببینم چرا اصن باید استعفا بدم؟
سوبین: اینش به تو مربوط نیس
وونهی: باشه پس همونجا کار میکنم
سوبین انگاری خیلی عصبی بود
ولی دلیل این حرفاش چیه؟ واقعا کنجکاوم خیلیی خیلیی کنجکاو شدمم
رسیدیم خونه و رفتم تو اتاقم فکرم همش مشغول بود از یه طرف ترسو استرس از یه طرف کنجکاویــــــــــــــــــــــــــی
- ۳.۸k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط