فیک وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی
فیک: وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی
پارت ⁴
(بچه ها میخوام یه چیزی بگم که قبلا نگفته بودم ببینید جونگکوک یه خواهر داشته به اسم سولگی که با وونهی یه زمانی دوست بوده
سولگی که میمیره جونگکوک دنبال انتقامه
یه موضوع دیگه هم هست که سوبین داداش وونهی عضو مافیا هست و با جونگکوک رقابت داره
ولی جونگکوک نمیدونه سوبین برادر وونهیه)
صبح با بدبختی از خوابم بیدار شدم رفتم صبحونه ی سریع اماده کردمو خوردم برای روز اول کارم باید کمی مرتب به نظر بیام پس خودمو اماده کردم رفتم دمه در تاکسی گرفتم رفتم
ویو جونگکوک
امروز باید برم شرکت حوصله ندارم بیشتر اوقات شرکت نمیرم و کارا رو به هوانگ این یوپ میسپرم اماده شدم و حرکت کردم وقتی رسیدم وونهی رو دیدم
دختر خوشگل و مهربونیه دلم میخواد اذیتش کنم این بهترین راه برای نزدیک شدن بهشه
ویو وونهی:
رفتم داخل و سر میزی که جام بود نشستم دقیقا کارایی که میا گفته بود رو یاد گرفتمو انجام میدادم دیدم جونگکوک اومد داخل شرکت هممون بهش سلام کردیم اومد نزدیکمو گفت بیا دفترم منم گوش کردم 1 دقیقه بعد رفتن اون دنبالش رفتم تو دفتر کارش
جونگکوک: این 50 تا برگه رو بگیر و تا 5 ساعت اینده چکشون کن و کارای لازم رو روشون انجام بده
وونهی: تا.. تا 5 ساعت دیگهه؟ خیلی وقت کمی نیست اقای جئون؟
جونگکوک: همین که گفتم مگه بلد نیستی انجام بدی؟
وونهی: اره ولی برای روز اولم خیلی کاره زیادیه
جونگکوک: انجام بده!
وونهی: چ.. چشم
داشتم از فشارای روانی توی خودم میمردم مگه میشه ادم انقد بی معرفت باشه 50 برگه رو برداشتم و با خودم بردم
وقتی داشتم چکشون میکردم و جزعیاتو توی لپ تاپ تایپ میکردم باید داخل برگه ها هم چیزایی مینوشتم و این داشت منو دیوونه میکرد
میا بغل دستیه منه و پیش من میشینه
میا: هی وونهی چت شده قیافت عصبیه
وونهی: نهههه بابااا چه اعصبانیتی دارم از حرص میرقصم
میا:(میخنده) واقعا توی این حالت عالی میشی بگو چیشده شاید حل شد
وونهی: اخه کی میتونه 50 برگه با کلی جزعیاتو به یه ادم تازه کار بسپرهه ها؟؟
میا: ههه این تازه چیزی نیست من داخل یه روز 200 تا برگه تحویل دادمم
وونهی: خبب توو سابقههه داریی من تازه روز اولمهه
میا: اروم باش بابا الان صداتو میشنوه میاد پارت میکنه
وونهی: افسوس...
پارت ⁴
(بچه ها میخوام یه چیزی بگم که قبلا نگفته بودم ببینید جونگکوک یه خواهر داشته به اسم سولگی که با وونهی یه زمانی دوست بوده
سولگی که میمیره جونگکوک دنبال انتقامه
یه موضوع دیگه هم هست که سوبین داداش وونهی عضو مافیا هست و با جونگکوک رقابت داره
ولی جونگکوک نمیدونه سوبین برادر وونهیه)
صبح با بدبختی از خوابم بیدار شدم رفتم صبحونه ی سریع اماده کردمو خوردم برای روز اول کارم باید کمی مرتب به نظر بیام پس خودمو اماده کردم رفتم دمه در تاکسی گرفتم رفتم
ویو جونگکوک
امروز باید برم شرکت حوصله ندارم بیشتر اوقات شرکت نمیرم و کارا رو به هوانگ این یوپ میسپرم اماده شدم و حرکت کردم وقتی رسیدم وونهی رو دیدم
دختر خوشگل و مهربونیه دلم میخواد اذیتش کنم این بهترین راه برای نزدیک شدن بهشه
ویو وونهی:
رفتم داخل و سر میزی که جام بود نشستم دقیقا کارایی که میا گفته بود رو یاد گرفتمو انجام میدادم دیدم جونگکوک اومد داخل شرکت هممون بهش سلام کردیم اومد نزدیکمو گفت بیا دفترم منم گوش کردم 1 دقیقه بعد رفتن اون دنبالش رفتم تو دفتر کارش
جونگکوک: این 50 تا برگه رو بگیر و تا 5 ساعت اینده چکشون کن و کارای لازم رو روشون انجام بده
وونهی: تا.. تا 5 ساعت دیگهه؟ خیلی وقت کمی نیست اقای جئون؟
جونگکوک: همین که گفتم مگه بلد نیستی انجام بدی؟
وونهی: اره ولی برای روز اولم خیلی کاره زیادیه
جونگکوک: انجام بده!
وونهی: چ.. چشم
داشتم از فشارای روانی توی خودم میمردم مگه میشه ادم انقد بی معرفت باشه 50 برگه رو برداشتم و با خودم بردم
وقتی داشتم چکشون میکردم و جزعیاتو توی لپ تاپ تایپ میکردم باید داخل برگه ها هم چیزایی مینوشتم و این داشت منو دیوونه میکرد
میا بغل دستیه منه و پیش من میشینه
میا: هی وونهی چت شده قیافت عصبیه
وونهی: نهههه بابااا چه اعصبانیتی دارم از حرص میرقصم
میا:(میخنده) واقعا توی این حالت عالی میشی بگو چیشده شاید حل شد
وونهی: اخه کی میتونه 50 برگه با کلی جزعیاتو به یه ادم تازه کار بسپرهه ها؟؟
میا: ههه این تازه چیزی نیست من داخل یه روز 200 تا برگه تحویل دادمم
وونهی: خبب توو سابقههه داریی من تازه روز اولمهه
میا: اروم باش بابا الان صداتو میشنوه میاد پارت میکنه
وونهی: افسوس...
- ۴.۵k
- ۰۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط