تو همانی که دل از دیدن تو سیر نشد

تو همانی که دل از دیدن تو سیر نشد
جاودان عشق تو در سینه من پیر نشد

بارها زخم زدند ، خسته شدم ، نالیدم
از همه خسته ولی از تو که دلگیر نشد

با من عاشق دلخسته چه کردی که چنین
زندگی بعد تو جز دلهره تفسیر نشد

روز و شب سوخته ام ساخته ام با غم تو
از فراق تو مگر اشک سرازیر نشد ؟

هر کجا مینگرم غیر رخت نیست که نیست
به جز عکس تو در آینه تصویر نشد

آخر قصه ما بی کسی زود رس است
آخر قصه از اول که نفس گیر نشد

با که گویم غم بی حد تو را سنگ صبور
دل او با دل تو بسته به زنجیر نشد
دیدگاه ها (۱)

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنستروز ستاره تا سحر تیره ...

"گــر زبانــم را نمی فهمی نگاهم را بفهم"آهِ سـرد و اشکِ چشم ...

التمـاست می کـنم شاید بمـانی جـان مناز چه آخر می روی ازقلب ب...

هم صحبت تنهایی من باز ڪجایی؟!امروز خرابم، نڪند دیر بیایی!؟من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط