کسی که خانوادم شد p5
کسی که خانوادم شد p5
(کوک ویو)
دیدم دارن به سمت ماشین میرن نمیتونستم بزارم همین طوری برن نمیتونستم بیخیال چنین فرصتی بشم باید همین الان دست به کار بشم
از سر جام بلند شدم و سریع به سمتشون قدم بر می داشتم و به دختری که عقب تر از همشون بود نزدیک میشدم هرچقدر بهش نزدیک تر میشدم بوی اون خون خواستنی هم بیشتر میشد
واقعا داشتم شک میکردم که نکنه این دختر صاحب اون خون باشه چون حتی تونسته بود به چشم های منم غلبه کنه اون دختر.........خاصه
آلان دیگه مطمئن شده بودم که خون مال اون دخترست پس به سمتش هجوم بردم و.....
(ا/ت ویو)
داشتیم به سمت ماشینمون حرکت میکردیم که به سمت عقب کشیده شدم و تا می خواستم تعادلم و حفظ کنم که نیافتم از پشت به چیز سفتی بر خورد کردم و چیزی دور شونه هام حلقه شد من هنوز تو شک بودم و داشتم تجزیه تحلیل میکردم که با چیز سردی که به شقیقه هام برخورد کرد به خودم اومدم و صداهای اطرافم توجهمو جلب کرد به اطرافم نگاه کردم که آدم هارو دیدم که بعضی هاشون جیغ میزدن و فرار میکردن و بعضی ها وایستاده بودن و فیلم میگرفتن به مادرم که گریه میکرد نگاه کردم و به پدرم که داشت التماس میکرد که منو ول کنن
اما مگه منو گرفته بودن؟
می خواستم به سمتشون قدم بردارم که چیزی که دورم بود سفت تر شد وقتی بهش نگاه کردم و دقت کردم ی دست بود که دورم حلقه شده بود
دستم و روش گذاشتم و می خواستم از دور خودم بازش کنم اما این کار فقط باعث شد چیزی که روی سرمه محکم تر به شقیقه هام فشرده شه و نفس هایی رو که به پشت گوشم می خورد و باعث مور مور شدنم میشد رو احساس کنم
و توی اون دست هایی که دورم بودن بلرزم
و به وضوح صدای پوزخند فردی رو پشت گوشم شنیدم که باعث شد ترسم بیشتر بشه و ضربان قلبم بالا بره
*علامت کوک _ پدر ات رو پ.ت نشون میدم و مادرش رو م.ت*
_بهتره زیاد شیطونی نکنی خانم کوچولو چون اون وقت کاری رو میکنم که باعث میشه ضربان قلبت از اینی که هستم بالا تر بره هه
چشمام از ترس گرد شد و بزاق دهنم رو صدا دار قورت دادم دوباره اون پوزخند لعنتی رو کنار گوشم شنیدم که باعث لرزش بدنم شد میترسم.....از شخص پشت سرم میترسم
پ.ت بزار دخترم بره هر چیزی که بخوای بهت میدم فقط بزار بره
م.ت *گریه* دخترم و هق ولش کنننننن
_هه شرمنده اما.....
نگاه های کسی رو روی خودم احساس کردم که متوجه شدم داره بهم نگاه میکنه یعنی می خواد باهام چیکار کنه توی این فکر ها بودم که ادامه ی حرفش رو زد
_ من حالا حالا ها با این دختر کوچولو کار دارم هه و قصد ول کردنشم ندارم
بعد از این حرفش گریه ی مامانم شدت گرفت منم دست کمی از اون نداشتم و داشتم بی صدا گریه میکردم که.........
( خب خب قراره از این به بعد داستان جالب تر بشه و حسابی حال کنید)
(کوک ویو)
دیدم دارن به سمت ماشین میرن نمیتونستم بزارم همین طوری برن نمیتونستم بیخیال چنین فرصتی بشم باید همین الان دست به کار بشم
از سر جام بلند شدم و سریع به سمتشون قدم بر می داشتم و به دختری که عقب تر از همشون بود نزدیک میشدم هرچقدر بهش نزدیک تر میشدم بوی اون خون خواستنی هم بیشتر میشد
واقعا داشتم شک میکردم که نکنه این دختر صاحب اون خون باشه چون حتی تونسته بود به چشم های منم غلبه کنه اون دختر.........خاصه
آلان دیگه مطمئن شده بودم که خون مال اون دخترست پس به سمتش هجوم بردم و.....
(ا/ت ویو)
داشتیم به سمت ماشینمون حرکت میکردیم که به سمت عقب کشیده شدم و تا می خواستم تعادلم و حفظ کنم که نیافتم از پشت به چیز سفتی بر خورد کردم و چیزی دور شونه هام حلقه شد من هنوز تو شک بودم و داشتم تجزیه تحلیل میکردم که با چیز سردی که به شقیقه هام برخورد کرد به خودم اومدم و صداهای اطرافم توجهمو جلب کرد به اطرافم نگاه کردم که آدم هارو دیدم که بعضی هاشون جیغ میزدن و فرار میکردن و بعضی ها وایستاده بودن و فیلم میگرفتن به مادرم که گریه میکرد نگاه کردم و به پدرم که داشت التماس میکرد که منو ول کنن
اما مگه منو گرفته بودن؟
می خواستم به سمتشون قدم بردارم که چیزی که دورم بود سفت تر شد وقتی بهش نگاه کردم و دقت کردم ی دست بود که دورم حلقه شده بود
دستم و روش گذاشتم و می خواستم از دور خودم بازش کنم اما این کار فقط باعث شد چیزی که روی سرمه محکم تر به شقیقه هام فشرده شه و نفس هایی رو که به پشت گوشم می خورد و باعث مور مور شدنم میشد رو احساس کنم
و توی اون دست هایی که دورم بودن بلرزم
و به وضوح صدای پوزخند فردی رو پشت گوشم شنیدم که باعث شد ترسم بیشتر بشه و ضربان قلبم بالا بره
*علامت کوک _ پدر ات رو پ.ت نشون میدم و مادرش رو م.ت*
_بهتره زیاد شیطونی نکنی خانم کوچولو چون اون وقت کاری رو میکنم که باعث میشه ضربان قلبت از اینی که هستم بالا تر بره هه
چشمام از ترس گرد شد و بزاق دهنم رو صدا دار قورت دادم دوباره اون پوزخند لعنتی رو کنار گوشم شنیدم که باعث لرزش بدنم شد میترسم.....از شخص پشت سرم میترسم
پ.ت بزار دخترم بره هر چیزی که بخوای بهت میدم فقط بزار بره
م.ت *گریه* دخترم و هق ولش کنننننن
_هه شرمنده اما.....
نگاه های کسی رو روی خودم احساس کردم که متوجه شدم داره بهم نگاه میکنه یعنی می خواد باهام چیکار کنه توی این فکر ها بودم که ادامه ی حرفش رو زد
_ من حالا حالا ها با این دختر کوچولو کار دارم هه و قصد ول کردنشم ندارم
بعد از این حرفش گریه ی مامانم شدت گرفت منم دست کمی از اون نداشتم و داشتم بی صدا گریه میکردم که.........
( خب خب قراره از این به بعد داستان جالب تر بشه و حسابی حال کنید)
۷۸.۸k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.