سالها بعد
سالها بعد
تــو ؛
دلچسب ترین خاطره ی دوران جوانی زنی خواهی بود
که پشت سینک ظرفشویی ایستاده و دغدغه های فکری اش را می شوید!
صبح ها دقایقی قبل از گرگ و میش ،
لرزان و عرق کرده
از کابوس های همیشگی اش می پرد..و به بیست سالگی های کسی می اندیشد
که قرار نبود بدون او چهل شود!
سال ها بعد
من تنها زنی خواهم بود
که در بعد از ظهرهای بازنشستگی ات
وقتی معصومانه روی نیمکت پارک نشسته ای و شال گردنت را مدام روی لب ها و بینی ات میکشی.. در خاطرت می آیم..
شب ها
جای یک بوسه بر پیشانی ات عجیب خالی است
جای دستی که بیاید و پتو را بکشد روی تمام دلهره هایت..
قدری موهایت را به بازی بگیرد و با یک" شب بخیر عزیزم ِ"ساده ، بنیادت را بلرزاند..
ما
سال ها بعد
احتمالاً
اسیر خودخواهی خیابان هایی خواهیم شد
که بوسه هایمان را دیدند
خنده هایمان را شنیدند
اسیر خودخواهی خاطراتی که
زیباترین روزهایمان را ربودند.. سال ها بعد
من دل آشوبِ لحظه ای هستم
که پشت چراغ قرمز
آن ماشین ِلعنتی ِکنار دستت
با صدای ضبط بالا
که تصادفاً راننده اش عاشق ترانه های قدیمی ست،
شصت ثانیه ترانه ی مشترکمان را
بر سرت بـکوبد!
سال ها بعد
پس از کلی دوندگی در ظهرهای گرم تابستان
وقتی در راه خانه
توی آن اتوبوس همیشگی ِ رنگ و رو رفته،
خودم را در آیینه جیبی ام نگاه میکنم ،
نه آن کرم ماسیده و نه آن خطوط منحنیِ غم انگیز ِروی چهره ام،
شاید تنها چیزی که تو را نگران می کند
بغض قدیمیِ اندوهناکی ست که ممکن است روی مردمک ام نشسته باشد.. سال ها بعد
شب بیداری هایم را کنار باغچه ی کوچک حیاط خانه ام سپری میکنم و یک شب اگر جرأت پیدا کردم به تصورت خواهم گفت:
_اصلا حواسم نبود
وابسته ات شدم!
سال های بعد از این
روزهایی خواهد رسید که تو منفورترین عزیز من خواهی بود
همان لحظاتی که دلم اندوه نبودنت را با مهمانی های شلوغ و پرهیاهو هم هضم نخواهد کرد..
همان غروب بارانی ِ زمستان هایی که روی تراس خانه ام
حسرت درآغوش کشیدنت را
شعر می گویم..
و تمام کافه های جهان را
با حُزن غریب ِهمیشگی شان
می بارم.. چند سال دیگر
چند سال قبل از پیری ِ مطلقمان
ما دو انسان عاقل و دوراندیشی خواهیم بود
که برای حفظ آبرو هم که شده
هیچوقت نام همدیگر را عاشقانه خطاب نخواهیم کرد.. سال ها بعد..
منظورم
دقیقاً سال های خیلی خیلی دور است
تو عمیق ترین باور زنی خواهی بود که روزهای میانسالی ات را عاشق است و من ،
زیباترین غمی که می پرستی اش.. #زهرا_مهدوی
تــو ؛
دلچسب ترین خاطره ی دوران جوانی زنی خواهی بود
که پشت سینک ظرفشویی ایستاده و دغدغه های فکری اش را می شوید!
صبح ها دقایقی قبل از گرگ و میش ،
لرزان و عرق کرده
از کابوس های همیشگی اش می پرد..و به بیست سالگی های کسی می اندیشد
که قرار نبود بدون او چهل شود!
سال ها بعد
من تنها زنی خواهم بود
که در بعد از ظهرهای بازنشستگی ات
وقتی معصومانه روی نیمکت پارک نشسته ای و شال گردنت را مدام روی لب ها و بینی ات میکشی.. در خاطرت می آیم..
شب ها
جای یک بوسه بر پیشانی ات عجیب خالی است
جای دستی که بیاید و پتو را بکشد روی تمام دلهره هایت..
قدری موهایت را به بازی بگیرد و با یک" شب بخیر عزیزم ِ"ساده ، بنیادت را بلرزاند..
ما
سال ها بعد
احتمالاً
اسیر خودخواهی خیابان هایی خواهیم شد
که بوسه هایمان را دیدند
خنده هایمان را شنیدند
اسیر خودخواهی خاطراتی که
زیباترین روزهایمان را ربودند.. سال ها بعد
من دل آشوبِ لحظه ای هستم
که پشت چراغ قرمز
آن ماشین ِلعنتی ِکنار دستت
با صدای ضبط بالا
که تصادفاً راننده اش عاشق ترانه های قدیمی ست،
شصت ثانیه ترانه ی مشترکمان را
بر سرت بـکوبد!
سال ها بعد
پس از کلی دوندگی در ظهرهای گرم تابستان
وقتی در راه خانه
توی آن اتوبوس همیشگی ِ رنگ و رو رفته،
خودم را در آیینه جیبی ام نگاه میکنم ،
نه آن کرم ماسیده و نه آن خطوط منحنیِ غم انگیز ِروی چهره ام،
شاید تنها چیزی که تو را نگران می کند
بغض قدیمیِ اندوهناکی ست که ممکن است روی مردمک ام نشسته باشد.. سال ها بعد
شب بیداری هایم را کنار باغچه ی کوچک حیاط خانه ام سپری میکنم و یک شب اگر جرأت پیدا کردم به تصورت خواهم گفت:
_اصلا حواسم نبود
وابسته ات شدم!
سال های بعد از این
روزهایی خواهد رسید که تو منفورترین عزیز من خواهی بود
همان لحظاتی که دلم اندوه نبودنت را با مهمانی های شلوغ و پرهیاهو هم هضم نخواهد کرد..
همان غروب بارانی ِ زمستان هایی که روی تراس خانه ام
حسرت درآغوش کشیدنت را
شعر می گویم..
و تمام کافه های جهان را
با حُزن غریب ِهمیشگی شان
می بارم.. چند سال دیگر
چند سال قبل از پیری ِ مطلقمان
ما دو انسان عاقل و دوراندیشی خواهیم بود
که برای حفظ آبرو هم که شده
هیچوقت نام همدیگر را عاشقانه خطاب نخواهیم کرد.. سال ها بعد..
منظورم
دقیقاً سال های خیلی خیلی دور است
تو عمیق ترین باور زنی خواهی بود که روزهای میانسالی ات را عاشق است و من ،
زیباترین غمی که می پرستی اش.. #زهرا_مهدوی
۲۴.۸k
۱۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.