𝓟𝓪𝓻𝓽 19 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 19 🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
شبیه بچه ها شده بودم بهم خندید
ا/ت : قبوله ولی نباید بهم بخندی
بهش لبخند زدم
جانگکوک : نمیخندم قول
ا/ت : باشه یه صدایی اومد برگشتیم سمتش یه ماشین بود سریع پاشدیم دستمو گرفت و دویید سمت در ورودی درو باز کرد و رفت داخل درو بست و بهش تکیه داد زدیم زیر خنده
جانگکوک : آخ خیلی وقت بود.. نقدر ندوییده...بودم
بلند تر خندید
جانگکوک : به چی میخندی؟
ا/ت : سرخ.. شدی
حالا که دقت میکنم چقدر عرق کردم
منم خندیدم
جانگکوک : اگه مارو میدیدن شناساییمون میکردن برای همین باید میدوییدیم
ا/ت : خیلی باحال شدی
جانگکوک : باشه دیگه پس به من میخندی
ا/ت : آره
جانگکوک : اون موقعی که قراره کل کتاباتو بدی به اون موقع دیدنیه
ا/ت : اینو نمیگفتی نمیشد نه؟
حالا نوبت منه که بخندم
جانگکوک : نه
صدای آجوما اومد
آجوما : ا/ت تو اینجا چیکار میکنی چند ساعته دارم صدات میکنم
ا/ت : اینجام آجوما
آجوما منو ندید
آجوما : بیا کارت دارم
ا/ت : باشه الان میام
آجوما : زود باش
وقتی مطمعن شدم آجوما رفت بهش نگاه کردم
ا/ت : من باید برم
جانگکوک : باشه ولی قرارمونو یادت نره
ا/ت : یادم نمیره
جانگکوک : پس فعلا
ا/ت : خداحافظ
آجوما : دخترم کجا موندی ( با داد )
ا/ت : اومدم
دویید رفت داشت میرفت داخل که برگشت سمتم برام دست تکون داد منم همینکارو کردم من دست تکون دادم؟ من هیچ وقت اینکارو نمیکردم من چم شده سریع رفتم داخل و به سمت اتاق کارم رفتم
*پایان فلش بک*
زمان حال :
ا/ت : آره باختم
جانگکوک : خب پس الان بهم میدیشون
ا/ت : الان؟
جانگکوک : آره الان
ا/ت : پس اینجا منتظر بمونید من براتون بیارم
جانگکوک : ا/تتت
خندید
ا/ت : باشه باشه اینجا وایسا الان میارم
جانگکوک : نه منم باهات میام ممکنه چند تاشو برداری
ا/ت : نه اینکارو نمیکنم
جانگکوک : بازم من میام
ا/ت : باشه
رفتش سمت اتاقش منم باهاش رفتم درو باز کردو رفت داخل به اتاقش نگاه کردم چقدر مرتب بود همیشه اینطوریه به کل اتاق نگاه کردم واقعا اتاق قشنگی شده بود قبل از اینکه ا/ت بیاد به این اتاق اینجا یه اتاق خالی و بی مصرف بود ولی واقعا ا/ت این اتاقو ساخته بهش نگاه کردم تا شکم رفته بود زیر تخت
بهش خندیدم و رفتم داخل و درو بستم
جانگکوک : ا/ت چیکار میکنید
از اون زیر گفت :
ا/ت : اینجاس پیداش کردم صبر کن
واقعا خنده دار بود
جانگکوک : کمک نمیخوای؟
ا/ت : نه پیداش کردم
کم کم اومد بیرون یه صندوق بود متوسط بود ولی واقعا قشنگ بود یه جعبه بنفش به اکلیل تای آبی و یه کریستال تزئینی یاسی رنگ وسطش بود
ا/ت : اینه
جانگکوک : خیلی قشنگه
ا/ت : آره از مامانم برام مونده
جانگکوک : متاسفم
ا/ت : نه تو چرا متاسف باشی
جانگکوک : میتونم کلشو ببرم؟
ا/ت : البته اگه بخوای اگه نخوای هم میتونی دونه دونه
نزاشتم حرفش تموم بشه و گفتم
جانگکوک : نه میخوام همشو ببرم
ا/ت : باشه هر جور راحتی
صندوقو برداشتم
جانگکوک : فکر نمیکردم سر قولت بمونی
ا/ت : من مثل شما نیستم رئیس
جانگکوک : خیلی خب پس من برم تا شروع کنم
خندید
ا/ت : باشه موفق باشی
منم بهش خندیدم
جانگکوک : ممنونم
رفتم سمت درو بازش کردم
رفتم بیرون و درو پشت سرم بستم به جعبه نگاه کردم واقعا قشنگ بود یه حس خوبی بهم میداد رفتم سمت اتاق کارم و جعبه رو گزاشتم رو میز و بازش کردم کتابا توش بود جلد همشون یه مفهوم داشت لبخند روی لب من همشونو در اوردم و نگاه کردم بوی کتاب نو فضای اتاقو برداشته بود عاشقش بودم آخر صندوق یه دفتر بود جلدش بنفش تیره بود فکر نکنم جزو کتابا باشه برداشتمش صفحه های داخلش یاسی کمرنگ بود چقدر قشنگ صفحه اولشو باز کردم نوشته بود :
متن صفحه اول دفتر :
سلام این اولین خاطره ای هست که از من توی این کتاب ثبت میشه خیلی گشتم تا بتونم این دفترو پیدا کنم ولی موفق شدم بنظرم خیلی قشنگه اصلا دلم نمیاد توش چیزی بنویسم عاه ا/ت چی داری میگی ولش کن حالا مهم نیست اما دفتر جونم قراره با هم خاطرات خوب و بدو تجربه کنیم
پایان متن صفحه اول دفتر
جانگکوک ویو
شبیه بچه ها شده بودم بهم خندید
ا/ت : قبوله ولی نباید بهم بخندی
بهش لبخند زدم
جانگکوک : نمیخندم قول
ا/ت : باشه یه صدایی اومد برگشتیم سمتش یه ماشین بود سریع پاشدیم دستمو گرفت و دویید سمت در ورودی درو باز کرد و رفت داخل درو بست و بهش تکیه داد زدیم زیر خنده
جانگکوک : آخ خیلی وقت بود.. نقدر ندوییده...بودم
بلند تر خندید
جانگکوک : به چی میخندی؟
ا/ت : سرخ.. شدی
حالا که دقت میکنم چقدر عرق کردم
منم خندیدم
جانگکوک : اگه مارو میدیدن شناساییمون میکردن برای همین باید میدوییدیم
ا/ت : خیلی باحال شدی
جانگکوک : باشه دیگه پس به من میخندی
ا/ت : آره
جانگکوک : اون موقعی که قراره کل کتاباتو بدی به اون موقع دیدنیه
ا/ت : اینو نمیگفتی نمیشد نه؟
حالا نوبت منه که بخندم
جانگکوک : نه
صدای آجوما اومد
آجوما : ا/ت تو اینجا چیکار میکنی چند ساعته دارم صدات میکنم
ا/ت : اینجام آجوما
آجوما منو ندید
آجوما : بیا کارت دارم
ا/ت : باشه الان میام
آجوما : زود باش
وقتی مطمعن شدم آجوما رفت بهش نگاه کردم
ا/ت : من باید برم
جانگکوک : باشه ولی قرارمونو یادت نره
ا/ت : یادم نمیره
جانگکوک : پس فعلا
ا/ت : خداحافظ
آجوما : دخترم کجا موندی ( با داد )
ا/ت : اومدم
دویید رفت داشت میرفت داخل که برگشت سمتم برام دست تکون داد منم همینکارو کردم من دست تکون دادم؟ من هیچ وقت اینکارو نمیکردم من چم شده سریع رفتم داخل و به سمت اتاق کارم رفتم
*پایان فلش بک*
زمان حال :
ا/ت : آره باختم
جانگکوک : خب پس الان بهم میدیشون
ا/ت : الان؟
جانگکوک : آره الان
ا/ت : پس اینجا منتظر بمونید من براتون بیارم
جانگکوک : ا/تتت
خندید
ا/ت : باشه باشه اینجا وایسا الان میارم
جانگکوک : نه منم باهات میام ممکنه چند تاشو برداری
ا/ت : نه اینکارو نمیکنم
جانگکوک : بازم من میام
ا/ت : باشه
رفتش سمت اتاقش منم باهاش رفتم درو باز کردو رفت داخل به اتاقش نگاه کردم چقدر مرتب بود همیشه اینطوریه به کل اتاق نگاه کردم واقعا اتاق قشنگی شده بود قبل از اینکه ا/ت بیاد به این اتاق اینجا یه اتاق خالی و بی مصرف بود ولی واقعا ا/ت این اتاقو ساخته بهش نگاه کردم تا شکم رفته بود زیر تخت
بهش خندیدم و رفتم داخل و درو بستم
جانگکوک : ا/ت چیکار میکنید
از اون زیر گفت :
ا/ت : اینجاس پیداش کردم صبر کن
واقعا خنده دار بود
جانگکوک : کمک نمیخوای؟
ا/ت : نه پیداش کردم
کم کم اومد بیرون یه صندوق بود متوسط بود ولی واقعا قشنگ بود یه جعبه بنفش به اکلیل تای آبی و یه کریستال تزئینی یاسی رنگ وسطش بود
ا/ت : اینه
جانگکوک : خیلی قشنگه
ا/ت : آره از مامانم برام مونده
جانگکوک : متاسفم
ا/ت : نه تو چرا متاسف باشی
جانگکوک : میتونم کلشو ببرم؟
ا/ت : البته اگه بخوای اگه نخوای هم میتونی دونه دونه
نزاشتم حرفش تموم بشه و گفتم
جانگکوک : نه میخوام همشو ببرم
ا/ت : باشه هر جور راحتی
صندوقو برداشتم
جانگکوک : فکر نمیکردم سر قولت بمونی
ا/ت : من مثل شما نیستم رئیس
جانگکوک : خیلی خب پس من برم تا شروع کنم
خندید
ا/ت : باشه موفق باشی
منم بهش خندیدم
جانگکوک : ممنونم
رفتم سمت درو بازش کردم
رفتم بیرون و درو پشت سرم بستم به جعبه نگاه کردم واقعا قشنگ بود یه حس خوبی بهم میداد رفتم سمت اتاق کارم و جعبه رو گزاشتم رو میز و بازش کردم کتابا توش بود جلد همشون یه مفهوم داشت لبخند روی لب من همشونو در اوردم و نگاه کردم بوی کتاب نو فضای اتاقو برداشته بود عاشقش بودم آخر صندوق یه دفتر بود جلدش بنفش تیره بود فکر نکنم جزو کتابا باشه برداشتمش صفحه های داخلش یاسی کمرنگ بود چقدر قشنگ صفحه اولشو باز کردم نوشته بود :
متن صفحه اول دفتر :
سلام این اولین خاطره ای هست که از من توی این کتاب ثبت میشه خیلی گشتم تا بتونم این دفترو پیدا کنم ولی موفق شدم بنظرم خیلی قشنگه اصلا دلم نمیاد توش چیزی بنویسم عاه ا/ت چی داری میگی ولش کن حالا مهم نیست اما دفتر جونم قراره با هم خاطرات خوب و بدو تجربه کنیم
پایان متن صفحه اول دفتر
۱۹۲.۴k
۲۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.