پارت 10 منه گناهکار
پارت 10 منه گناهکار
این وضع اومد اونم از پرونده ای که هنوز حل نشده( منظورش پرونده پیدا کردن شوگا هست ) فکر کردن به اینا باعث میشه سرم داغ کنه
روی تخت دراز کشیدم آخ دنی یعنی چیکار کردی که این بلا رو سرت اوردن درست روی تخت خوابیدم و رفتم زیر پتو خوابم برد
..........
با صداهایی از خواب بلند شدم چشمامو نیمه باز کردم ولی همجا سیاه بود فهمیدم یکی چشمامو گرفته دستامو گزاشتم روی دستاش و سعی کردم جداش کنم ولی با احساس کردن یه شیء تیز کنار شکمم دست از تقلا برداشتم اون چاقو بود نفسام تند شده بود صداش اومد :
مرده ناشناس : سعی نکن نمیتونی ایندفعه از دستم فرار کنی اومدم اینجا تا بهت بفهمونم من همجا هستم بهتره حواست و جمع کنی
ا/ت : از....از من چی میخوای
مرده ناشناس : میخوام دیگه دنبالم نگردی
پس خودش بود
ا/ت : چرا اینکارو نکنم
چاقو رو بیشتر فشار داد
مرد ناشناس : چون من میخوام و همینطور اگه جونتو دوست داری اگه چشماتو باز کنی همینجا جونتو میگیرم
دستشو برداشت میدونستم اگه چشمامو باز کنم منو میکشه برای همین بازشون نکردم صدای در بالکن اومد بعد از 3 دقیقه چشمامو باز کردم اتاق خالی بود کسی نبود رفته بود اومده بود داخل اتاق میخواست منو بکشه باورم نمیشه سریع رفتم تو بالکن همه جارو نگاه کردم ولی نبود بدو رفتم اتاق دنی درشو آروم باز کردم خواب بود ترسیدم بلایی سرش اورده باشه ولی خداروشکر اتفاقی نیوفتاده بود درو بستم و تکیه دادم بهش یه نفس عمیق کشیدم و رفتم سمت اتاقم اون جا کیلیدی هارو برداشتم و بهشون نگاه کردم یه چیزی کم بود احساسم میگفت یه چیزی کمه باید پیداش کنم اونا رو گزاشتم داخل کیفم و خوابیدم
.......
صبح بیدار شدم ساعت 7 بود خسته بودم دیشب نتونستم درست بخوابم اما باید بلند میشدم امروز خیلی کار داشتم دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون سمت اتاق دنی رفتم درو آروم باز کردم هنوز خواب بود دوباره درو بستم و رفتم بیرون تا دارو هاشو بگیرم بعد از کلی گشتن تونستم یه داروخانه شبانه روزی پیدا کنم دارو هارو که گرفتم برگشتم خونه رفتم اتاقش و دیدم هنوزم خوابه خب معلومه بعد از اون همه کتک خوردن بایدم خواب باشه دارو هارو گزاشتم روی میز کنار تختش و رفتم براش صبحانه درست کردم اونم گزاشتم روی میز کنار تختش از توی اتاقش یه کاغذ و خودکار برداشتم و نوشتم :
نوشته :
سلام حتما تا الان بیدار شدی من میرم بیرون کار دارم صبحونتو بخور بعد داروهاتو بخور با معده خالی دارو هاتو نخوریا حواستو جمع کن حواسم بهت هست امروزو خونه میمونی محظ احتیاط چون میدونم نمیتونی یه جا بشینی درو قفل کردم الکی سعی نکن باید استراحت کنی زود برمیگردم
پایان نوشته
نامه رو گزاشتم کنار سینی صبحانه و رفتم بیرون سوار ماشین شدمو به سمت اداره پلیس حرکت کردم وقتی رسیدم رفتم داخل
شوگا ویو
دیشب خیلی شب سختی بود نتونستم درست حسابی بخوابم صبح که پاشدم لباسامو عوض کردم و
امیدوارم خوشتون بیاد 🤍☁
خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بزارید 🫂☁
درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🤍☁
اسلاید دوم : لباس ا/ت موقع رفتن به اداره پلیس 💓🌻
این وضع اومد اونم از پرونده ای که هنوز حل نشده( منظورش پرونده پیدا کردن شوگا هست ) فکر کردن به اینا باعث میشه سرم داغ کنه
روی تخت دراز کشیدم آخ دنی یعنی چیکار کردی که این بلا رو سرت اوردن درست روی تخت خوابیدم و رفتم زیر پتو خوابم برد
..........
با صداهایی از خواب بلند شدم چشمامو نیمه باز کردم ولی همجا سیاه بود فهمیدم یکی چشمامو گرفته دستامو گزاشتم روی دستاش و سعی کردم جداش کنم ولی با احساس کردن یه شیء تیز کنار شکمم دست از تقلا برداشتم اون چاقو بود نفسام تند شده بود صداش اومد :
مرده ناشناس : سعی نکن نمیتونی ایندفعه از دستم فرار کنی اومدم اینجا تا بهت بفهمونم من همجا هستم بهتره حواست و جمع کنی
ا/ت : از....از من چی میخوای
مرده ناشناس : میخوام دیگه دنبالم نگردی
پس خودش بود
ا/ت : چرا اینکارو نکنم
چاقو رو بیشتر فشار داد
مرد ناشناس : چون من میخوام و همینطور اگه جونتو دوست داری اگه چشماتو باز کنی همینجا جونتو میگیرم
دستشو برداشت میدونستم اگه چشمامو باز کنم منو میکشه برای همین بازشون نکردم صدای در بالکن اومد بعد از 3 دقیقه چشمامو باز کردم اتاق خالی بود کسی نبود رفته بود اومده بود داخل اتاق میخواست منو بکشه باورم نمیشه سریع رفتم تو بالکن همه جارو نگاه کردم ولی نبود بدو رفتم اتاق دنی درشو آروم باز کردم خواب بود ترسیدم بلایی سرش اورده باشه ولی خداروشکر اتفاقی نیوفتاده بود درو بستم و تکیه دادم بهش یه نفس عمیق کشیدم و رفتم سمت اتاقم اون جا کیلیدی هارو برداشتم و بهشون نگاه کردم یه چیزی کم بود احساسم میگفت یه چیزی کمه باید پیداش کنم اونا رو گزاشتم داخل کیفم و خوابیدم
.......
صبح بیدار شدم ساعت 7 بود خسته بودم دیشب نتونستم درست بخوابم اما باید بلند میشدم امروز خیلی کار داشتم دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون سمت اتاق دنی رفتم درو آروم باز کردم هنوز خواب بود دوباره درو بستم و رفتم بیرون تا دارو هاشو بگیرم بعد از کلی گشتن تونستم یه داروخانه شبانه روزی پیدا کنم دارو هارو که گرفتم برگشتم خونه رفتم اتاقش و دیدم هنوزم خوابه خب معلومه بعد از اون همه کتک خوردن بایدم خواب باشه دارو هارو گزاشتم روی میز کنار تختش و رفتم براش صبحانه درست کردم اونم گزاشتم روی میز کنار تختش از توی اتاقش یه کاغذ و خودکار برداشتم و نوشتم :
نوشته :
سلام حتما تا الان بیدار شدی من میرم بیرون کار دارم صبحونتو بخور بعد داروهاتو بخور با معده خالی دارو هاتو نخوریا حواستو جمع کن حواسم بهت هست امروزو خونه میمونی محظ احتیاط چون میدونم نمیتونی یه جا بشینی درو قفل کردم الکی سعی نکن باید استراحت کنی زود برمیگردم
پایان نوشته
نامه رو گزاشتم کنار سینی صبحانه و رفتم بیرون سوار ماشین شدمو به سمت اداره پلیس حرکت کردم وقتی رسیدم رفتم داخل
شوگا ویو
دیشب خیلی شب سختی بود نتونستم درست حسابی بخوابم صبح که پاشدم لباسامو عوض کردم و
امیدوارم خوشتون بیاد 🤍☁
خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بزارید 🫂☁
درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🤍☁
اسلاید دوم : لباس ا/ت موقع رفتن به اداره پلیس 💓🌻
۳۸.۰k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.