پارت 8 منه گناهکار
پارت 8 منه گناهکار
ا/ت : مگه ساعت چنده؟
دنی : 9
ا/ت : دروغ میگی
دنی : نه
سریع پاشدم و رفتم دست و صورتمو شستم و به دنی نگاه کردم وایساده بود بهش خندیدم
ا/ت : خب نمیخوای بری؟
دنی : چرا رفتم رفتم
رفت بیرون لباسامو عوض کردم و از اتاق رفتم بیرون سریع رفتم پایین دنی حاضر بود وایساده بود جلوی در رفتم یادم اومد هیچی نخوردم رفتم سمت یخچال که صداش اومد
دنی : یه لقمه گزاشتم کنار ماکروفر اونو بردار
بهش نگاه کردم و با لبخند به سمت لقمه رفتم سریع برش داشتم و رفتم سمت در ، لقمه رو دادم دستش و کفشامو پوشیدم جلوش وایسادم لقمه رو ازش گرفتم
ا/ت : ممنونم
دنی : میدونستم گشنت میشه یا بهتره بگم همیشه گشنته
ا/ت : خیلی ممنونم واقعا ( با لحن شاکی )
بهم خندید
دنی : خواهش میکنم من فقط واقعیتو گفتم
ا/ت : بریم دیگه دیر شده
رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم قرار بود بازم به همون خونه بریم استرس داشتم به هر حال دیشب به طور واقعی داشتم میمردم تا برسیم دل تو دلم نبود لقمه رو خوردم و بازم از دنی تشکر کردم
شوگا ویو
شوگا با زمزمه : دیشب بازم فرار کردی خیلی زرنگی ولی به هر حال که توی تَلَم میوفتی البته اگه واقعا زرنگ باشی بزودی میبینیم همدیگه رو امیدوارم زرنگ تر از این حرفا باشی
با صدای تلفن به سمتش برگشتم رفتم و برداشتمش
از زبان راوی :
با دیدن اسم مخاطب اخماش توهم رفت
شوگا : چی میخوای
مرده ناشناس : تو گفتی بهش کاری نداری
شوگا : به تو چه نمیدونم کجاش به تو ربط داره
مرده ناشناس : من بهت اعتماد کردم گفتی بهش آسیبی نمیرسونی ولی تو از اعتمادم سوء استفاده کردی
شوگا : صداتو برای من نبر بالا به تو هیچ ربطی نداره کار تو درست انجام بده اگرنه خودت میدونی چی میشه
قط کردم فکر کرده کیه که صداشو برای من میبره بالا بلاخره میبینمت به حسابت میرسم
ا/ت ویو
رسیدیم رفتیم داخل داشتیم میگشتیم من طبقه بالا بودم دنی هم طبقه پایین رو میگشت هیچ نشونه ای نبود هیچی این امکان نداشت موبایلمو در اوردم و از همجا عکس گرفتم لازمم میشد رفتم توی یکی از اتاقاش اونم مثل خونه خرابه بود چندتا کمد قدیمی داشت انگار قبلا کسی اینجا زندگی میکرده همه جارو گشتم کمدا خالی بود کشو های کنار دیوار رو داشتم میگشتم که توی کشوی وسط یه دسته کیلید پیدا کردم یه چاقو پلاستیکی بهش وصل بود مثل همون جاکیلیدی که دفعه قبل فرستاده شده بود پشت و روشو دیدم ولی هیچی نبود هیچ نوشته ای چیزی برش داشتم رفتم پایین ، دنی وایساده بود وسط سالن تا منو دید اومد سمتم
دنی : چیزی پیدا کردی؟
بهش جاکیلیدی رو نشون دادم
دنی : این چیه؟
ا/ت : فقط همینو پیدا کردم بازم یه جاکیلیدی
دنی : این یعنی چی؟
ا/ت : نمیدونم خیلی گیج شدم تو چیزی پیدا کردی؟
دنی : نه این پایین هیچی نبود
سرمو انداختم پایین و یه نفس عمیق کشیدم دنی شونه هامو گرفت
دنی : حالت خوبه
ا/ت : نمیدونم باید چیکار کنم
دنی : میفهمیم با هم پیداش میکنیم
ا/ت : امیدوارم
دنی : دیگه باید برگردیم
سرمو به معنی باشه تکون دادم و با هم رفتیم سمت ماشین سوار شدیم و راه افتادیم طرف خونه همه ی راه داشتم به جاکیلیدی نگاه میکردم و تو فکر فرو رفتم یه سوالی تو ذهنم بود باید میفهمیدم پس رومو کردم طرف دنی که داشت رانندگی میکرد
ا/ت : دنی یه سوال دارم
دنی : میدونی که میتونی بپرسی
ا/ت : اون مهمونی که فرستادمت تا بری
دنی : خب
ا/ت : صاحب اون مهمونی کی بود
دنی : امممم خب نمیدونم
ا/ت : یعنی نمیدونی هیچی نمیدونی؟
دنی : مگه من شوخی دارم
ا/ت : باشه...باشه آروم باش مگه من چی گفتم
دنی : معذرت میخوام ببخشید اعصابم یکم خورده
ا/ت : چیزی شده ؟ چرا اعصابت خورده
دنی : چیز خاصی نیست
ا/ت : حتما چیز مهمیه که اینطوری بهم ریختی
دنی : هر وقت وقتش شد میفهمی
نفهمیدم منظورش چیه ولی دوباره نگاهمو دادم به جاکیلیدی و به فکر فرو رفتم
امیدوارم خوشتون بیاد 🤍☁
خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بزارید 🫂☁
درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🤍☁
اسلاید دوم : لباس دنی موقع بیرون رفتن 💓💙
اسلاید سوم : لباس ا/ت موقع بیرون رفتن 💜🫂
ا/ت : مگه ساعت چنده؟
دنی : 9
ا/ت : دروغ میگی
دنی : نه
سریع پاشدم و رفتم دست و صورتمو شستم و به دنی نگاه کردم وایساده بود بهش خندیدم
ا/ت : خب نمیخوای بری؟
دنی : چرا رفتم رفتم
رفت بیرون لباسامو عوض کردم و از اتاق رفتم بیرون سریع رفتم پایین دنی حاضر بود وایساده بود جلوی در رفتم یادم اومد هیچی نخوردم رفتم سمت یخچال که صداش اومد
دنی : یه لقمه گزاشتم کنار ماکروفر اونو بردار
بهش نگاه کردم و با لبخند به سمت لقمه رفتم سریع برش داشتم و رفتم سمت در ، لقمه رو دادم دستش و کفشامو پوشیدم جلوش وایسادم لقمه رو ازش گرفتم
ا/ت : ممنونم
دنی : میدونستم گشنت میشه یا بهتره بگم همیشه گشنته
ا/ت : خیلی ممنونم واقعا ( با لحن شاکی )
بهم خندید
دنی : خواهش میکنم من فقط واقعیتو گفتم
ا/ت : بریم دیگه دیر شده
رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم قرار بود بازم به همون خونه بریم استرس داشتم به هر حال دیشب به طور واقعی داشتم میمردم تا برسیم دل تو دلم نبود لقمه رو خوردم و بازم از دنی تشکر کردم
شوگا ویو
شوگا با زمزمه : دیشب بازم فرار کردی خیلی زرنگی ولی به هر حال که توی تَلَم میوفتی البته اگه واقعا زرنگ باشی بزودی میبینیم همدیگه رو امیدوارم زرنگ تر از این حرفا باشی
با صدای تلفن به سمتش برگشتم رفتم و برداشتمش
از زبان راوی :
با دیدن اسم مخاطب اخماش توهم رفت
شوگا : چی میخوای
مرده ناشناس : تو گفتی بهش کاری نداری
شوگا : به تو چه نمیدونم کجاش به تو ربط داره
مرده ناشناس : من بهت اعتماد کردم گفتی بهش آسیبی نمیرسونی ولی تو از اعتمادم سوء استفاده کردی
شوگا : صداتو برای من نبر بالا به تو هیچ ربطی نداره کار تو درست انجام بده اگرنه خودت میدونی چی میشه
قط کردم فکر کرده کیه که صداشو برای من میبره بالا بلاخره میبینمت به حسابت میرسم
ا/ت ویو
رسیدیم رفتیم داخل داشتیم میگشتیم من طبقه بالا بودم دنی هم طبقه پایین رو میگشت هیچ نشونه ای نبود هیچی این امکان نداشت موبایلمو در اوردم و از همجا عکس گرفتم لازمم میشد رفتم توی یکی از اتاقاش اونم مثل خونه خرابه بود چندتا کمد قدیمی داشت انگار قبلا کسی اینجا زندگی میکرده همه جارو گشتم کمدا خالی بود کشو های کنار دیوار رو داشتم میگشتم که توی کشوی وسط یه دسته کیلید پیدا کردم یه چاقو پلاستیکی بهش وصل بود مثل همون جاکیلیدی که دفعه قبل فرستاده شده بود پشت و روشو دیدم ولی هیچی نبود هیچ نوشته ای چیزی برش داشتم رفتم پایین ، دنی وایساده بود وسط سالن تا منو دید اومد سمتم
دنی : چیزی پیدا کردی؟
بهش جاکیلیدی رو نشون دادم
دنی : این چیه؟
ا/ت : فقط همینو پیدا کردم بازم یه جاکیلیدی
دنی : این یعنی چی؟
ا/ت : نمیدونم خیلی گیج شدم تو چیزی پیدا کردی؟
دنی : نه این پایین هیچی نبود
سرمو انداختم پایین و یه نفس عمیق کشیدم دنی شونه هامو گرفت
دنی : حالت خوبه
ا/ت : نمیدونم باید چیکار کنم
دنی : میفهمیم با هم پیداش میکنیم
ا/ت : امیدوارم
دنی : دیگه باید برگردیم
سرمو به معنی باشه تکون دادم و با هم رفتیم سمت ماشین سوار شدیم و راه افتادیم طرف خونه همه ی راه داشتم به جاکیلیدی نگاه میکردم و تو فکر فرو رفتم یه سوالی تو ذهنم بود باید میفهمیدم پس رومو کردم طرف دنی که داشت رانندگی میکرد
ا/ت : دنی یه سوال دارم
دنی : میدونی که میتونی بپرسی
ا/ت : اون مهمونی که فرستادمت تا بری
دنی : خب
ا/ت : صاحب اون مهمونی کی بود
دنی : امممم خب نمیدونم
ا/ت : یعنی نمیدونی هیچی نمیدونی؟
دنی : مگه من شوخی دارم
ا/ت : باشه...باشه آروم باش مگه من چی گفتم
دنی : معذرت میخوام ببخشید اعصابم یکم خورده
ا/ت : چیزی شده ؟ چرا اعصابت خورده
دنی : چیز خاصی نیست
ا/ت : حتما چیز مهمیه که اینطوری بهم ریختی
دنی : هر وقت وقتش شد میفهمی
نفهمیدم منظورش چیه ولی دوباره نگاهمو دادم به جاکیلیدی و به فکر فرو رفتم
امیدوارم خوشتون بیاد 🤍☁
خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بزارید 🫂☁
درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🤍☁
اسلاید دوم : لباس دنی موقع بیرون رفتن 💓💙
اسلاید سوم : لباس ا/ت موقع بیرون رفتن 💜🫂
۵۷.۴k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.