عشق پنهان p7
عشق پنهان p7
(زنگ تاریخ)
معلم:نتایج امتحانتون در اومد اسماتونو با ترتیب میخونم دامیان دزموند، انیا فورجر، بکی بلک بل و..
دامیان:چ... چ... چییییی؟ بامن نمره اش یکی شده؟؟؟ انیا:(قیافه ی معروفشو که میشناسین همون قیافه ای که اولین بار برای دامیان گرفت) دامیان:... میخواد حرصمو دربیاره دوباره اون قیافه رو گرفت معلم:خانم فورجر واقعا پیشرفت عالی داشتید انیا:ممنونم دامیان:(بچه داره از حرص میترکه 🤣)
(زنگ نهار)
دامیان:واقعا باورم نمیشه با من نمره ی همسان گرفت(همچنان در حال حرص خوردن 🤣) انیا:پسر دوم ازم عصبانیه باید یکاری کنم باهام دوست شه و به ماموریت پدر کمک کنم ولی چیکار کنم؟ اهان فهمیدم.... (انیا به سمت دامیان میرود) دامیان:(درحال حرص خوردن 🤣)
انیا:اشکالی نداره منم بعضی وقتا با بکی نمره ی همسان میگیرم.. دامیان:این فرق داره تو نباید با من همسان میگرفتی چون تو یه.... (انیا دستشو میزاره رو سر دامیان دامیان سرخ میشه) دامیان:چ.... چ.... چ... چیکار میکنی؟ دستتو بکش انیا:انگار این طوری نمیشه.... دامیان:گفتم دستتو بک.. (انیا دامیان رو بغل میکنه دامیان بیشتر سرخ میشه و با دستاش صورتشو میگیره و از سالن غذا خوری به بیرون میدوه) انیا:هان؟ بکی:الان چی شددددددددد؟ (بدبخت سکته داره میکنه🤣) انیا:میخواستم عصبانیتشو رفع کنم ولی... انگار بدتر شد بیا بریم غذامونو بخوریم بکی:... با.. باشه(هنوز تو شوکه🤣)
(زنگ خونه).....
(این داستان ادامه دارد✅)
(زنگ تاریخ)
معلم:نتایج امتحانتون در اومد اسماتونو با ترتیب میخونم دامیان دزموند، انیا فورجر، بکی بلک بل و..
دامیان:چ... چ... چییییی؟ بامن نمره اش یکی شده؟؟؟ انیا:(قیافه ی معروفشو که میشناسین همون قیافه ای که اولین بار برای دامیان گرفت) دامیان:... میخواد حرصمو دربیاره دوباره اون قیافه رو گرفت معلم:خانم فورجر واقعا پیشرفت عالی داشتید انیا:ممنونم دامیان:(بچه داره از حرص میترکه 🤣)
(زنگ نهار)
دامیان:واقعا باورم نمیشه با من نمره ی همسان گرفت(همچنان در حال حرص خوردن 🤣) انیا:پسر دوم ازم عصبانیه باید یکاری کنم باهام دوست شه و به ماموریت پدر کمک کنم ولی چیکار کنم؟ اهان فهمیدم.... (انیا به سمت دامیان میرود) دامیان:(درحال حرص خوردن 🤣)
انیا:اشکالی نداره منم بعضی وقتا با بکی نمره ی همسان میگیرم.. دامیان:این فرق داره تو نباید با من همسان میگرفتی چون تو یه.... (انیا دستشو میزاره رو سر دامیان دامیان سرخ میشه) دامیان:چ.... چ.... چ... چیکار میکنی؟ دستتو بکش انیا:انگار این طوری نمیشه.... دامیان:گفتم دستتو بک.. (انیا دامیان رو بغل میکنه دامیان بیشتر سرخ میشه و با دستاش صورتشو میگیره و از سالن غذا خوری به بیرون میدوه) انیا:هان؟ بکی:الان چی شددددددددد؟ (بدبخت سکته داره میکنه🤣) انیا:میخواستم عصبانیتشو رفع کنم ولی... انگار بدتر شد بیا بریم غذامونو بخوریم بکی:... با.. باشه(هنوز تو شوکه🤣)
(زنگ خونه).....
(این داستان ادامه دارد✅)
۳.۰k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.