پارت سی و دو
پارت سی و دو
عشق یا مرگ
داشت بند لباسمو میبست هرزگاهی دستش به کمرم میخورد و باعث میشد بدنم مور مور شه بعدشم که خواست گردنبند رو ببنده نزدیک تر اومد نفساس رو گردنم میخورد و بازم حس معذب بودن پیدا میکردم اما خب از حق نگذریم حس خوبی داشت نمی دونم چه حسی اما خب خوب بود
گردنبند رو انداخت و تاخ رو برداشت و گذاشت رو سرم و موهامو با دستش درست کرد
شوگا ، تموم شد
ا.ت ، ممنونم
و خواست بره که شوگا از پشت بغلش کرد
ا.ت ، داری چیـ.....
شوگا ، هیش حرف نزن چقد حرف میزنی
ا.ت ، اما آخه
شوگا ، بزار یکم این جوری بمونم بعدش برو
ا.ت ، دیگه ساکت شدم بغلش خیلی خوب بود اون بدن گنده ای که بدن کوچیک منو تو آغوش خودش جا داده بود
شوگا ، داشتم دیگه کم میاوردم پس بغلش کردم بوی بدنشو تو ریه هام دادم که چشمم به گردنش خورد سرمو تو گردنش فرو بردم و یه بوسه یواش روش گذاشتم شوکه بود
ا.ت ، خشکم زد و همون تور موندم که ولم کرد و بعد دستشو از رو کمرم ورداشت
شوگا ، دستمو ورداشتم که یهو پرید هوا
ا.ت ، خب دیگه باید بریم منتظرن
شوگا ، باشه بریم
ا.ت ، من اول میرم
شوگا ، باهم میریم
و باهم میرن سمت در خروجی و از پله ها پایین میان همه نگاه ها روی این دو بود
که وزیر گفت
و.ز.پرنسی وارد میشود
و همه دست زدن و من و شوگا رفتیم رو جایگاهمون نشستیم
که بالا خره تموم شد و همه رفتن فقط منو شوگا پدر بزرگ و دایی نشسته بودیم
که پدر بزرگ گفت
پ.ز.خب ا.ت دخترم
ا.ت ، جانم پدر بزرگ
پ.ز. دخترم من زیاد دیگه زنده نیستم و خب من میخوام ازدواج ترو ببینم و من به عنوان یه پیره مرد زیاد نمیتونم ازت مراقبت کنم و من فکر میکنم بهترین فرد برای اینکه هم بتونه ترو خوش بخت کنه هم بتونه ازت مراقبت کنه.....
عشق یا مرگ
داشت بند لباسمو میبست هرزگاهی دستش به کمرم میخورد و باعث میشد بدنم مور مور شه بعدشم که خواست گردنبند رو ببنده نزدیک تر اومد نفساس رو گردنم میخورد و بازم حس معذب بودن پیدا میکردم اما خب از حق نگذریم حس خوبی داشت نمی دونم چه حسی اما خب خوب بود
گردنبند رو انداخت و تاخ رو برداشت و گذاشت رو سرم و موهامو با دستش درست کرد
شوگا ، تموم شد
ا.ت ، ممنونم
و خواست بره که شوگا از پشت بغلش کرد
ا.ت ، داری چیـ.....
شوگا ، هیش حرف نزن چقد حرف میزنی
ا.ت ، اما آخه
شوگا ، بزار یکم این جوری بمونم بعدش برو
ا.ت ، دیگه ساکت شدم بغلش خیلی خوب بود اون بدن گنده ای که بدن کوچیک منو تو آغوش خودش جا داده بود
شوگا ، داشتم دیگه کم میاوردم پس بغلش کردم بوی بدنشو تو ریه هام دادم که چشمم به گردنش خورد سرمو تو گردنش فرو بردم و یه بوسه یواش روش گذاشتم شوکه بود
ا.ت ، خشکم زد و همون تور موندم که ولم کرد و بعد دستشو از رو کمرم ورداشت
شوگا ، دستمو ورداشتم که یهو پرید هوا
ا.ت ، خب دیگه باید بریم منتظرن
شوگا ، باشه بریم
ا.ت ، من اول میرم
شوگا ، باهم میریم
و باهم میرن سمت در خروجی و از پله ها پایین میان همه نگاه ها روی این دو بود
که وزیر گفت
و.ز.پرنسی وارد میشود
و همه دست زدن و من و شوگا رفتیم رو جایگاهمون نشستیم
که بالا خره تموم شد و همه رفتن فقط منو شوگا پدر بزرگ و دایی نشسته بودیم
که پدر بزرگ گفت
پ.ز.خب ا.ت دخترم
ا.ت ، جانم پدر بزرگ
پ.ز. دخترم من زیاد دیگه زنده نیستم و خب من میخوام ازدواج ترو ببینم و من به عنوان یه پیره مرد زیاد نمیتونم ازت مراقبت کنم و من فکر میکنم بهترین فرد برای اینکه هم بتونه ترو خوش بخت کنه هم بتونه ازت مراقبت کنه.....
۱۱.۳k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.