پارت سی و یک
پارت سی و یک
عشق یا مرگ
که دیدم هفتو نیم شد رفتم موهای بلندمو باز گذاشتم و دوتا تیکه از جلو ریختم تو صورتم و بعدشم کفشمو با لباسمو پوشیدم و کفشمو پام کردم ولی این لباس تور توریه گندرو نتونستم زیپشو ببندم
که یهو یکی در زد به فکرم که یکی از خدمت کارا باشه پس گفتم
ا.ت ، بیا تو
و در واز میشه
ا.ت ، ندیده بودم صورتشو چون تو اتاقی بودم که لباس ها بود (دوستان تو بعضی از اتاق ها تو خودشون یه اتاق دیگه هست که اینه قدیو این جور چیزا داره برای عوض کردن لباسا)و خب کمرم تا پایین لخت بود چون بندشو هنوز نبسته بودم
و همین طور هم با خودم کلنجار میرفتم که یکی اومد تو
شوگا ، کمک نمیخوای
ا.ت ، اع تویی خب چیزه
شوگا ، فهمیدم نمی تونی بند لباستو ببندی برگرد برات ببندم
ا.ت ، اوم خب باشه و ا.ت برمیگرده موهاش ریخته بود رو کمرش و جلوی اینکه لباسو ببندرو گرفته بود
شوگا ویو
رفتم و در زدم و گفت بیام تو اول نفهمید منم رفتم سمت صدا که دیدم مثه این بچه ها دوتا بند لباسو گرفته و میخواد اونو ببنده یه لحظه خندم گرفت که دیگه گفتم بده من ببندم رفتم جلو و برای اینکه جلومو وا کنم موهاشو جمع کردم و گذاشتم روشونش کمرش تا پایین واز بود و بدنشو کامل نمایان میکرد پوست به دست و براق رفتم نزدیک و دونه دونه بندو از سوراخ های لباس رد میکردم که به آخریش رسیدم و اونم بستم و گره زدم که دیدم تو دستش یه گردنبنده هست اونو ازش گرفتم و بعد بازم بهش نزدیک شدم و گردنبند رو بستم گردنش
ا.ت ، ویو وقتی داشت بند لباسمو......
عشق یا مرگ
که دیدم هفتو نیم شد رفتم موهای بلندمو باز گذاشتم و دوتا تیکه از جلو ریختم تو صورتم و بعدشم کفشمو با لباسمو پوشیدم و کفشمو پام کردم ولی این لباس تور توریه گندرو نتونستم زیپشو ببندم
که یهو یکی در زد به فکرم که یکی از خدمت کارا باشه پس گفتم
ا.ت ، بیا تو
و در واز میشه
ا.ت ، ندیده بودم صورتشو چون تو اتاقی بودم که لباس ها بود (دوستان تو بعضی از اتاق ها تو خودشون یه اتاق دیگه هست که اینه قدیو این جور چیزا داره برای عوض کردن لباسا)و خب کمرم تا پایین لخت بود چون بندشو هنوز نبسته بودم
و همین طور هم با خودم کلنجار میرفتم که یکی اومد تو
شوگا ، کمک نمیخوای
ا.ت ، اع تویی خب چیزه
شوگا ، فهمیدم نمی تونی بند لباستو ببندی برگرد برات ببندم
ا.ت ، اوم خب باشه و ا.ت برمیگرده موهاش ریخته بود رو کمرش و جلوی اینکه لباسو ببندرو گرفته بود
شوگا ویو
رفتم و در زدم و گفت بیام تو اول نفهمید منم رفتم سمت صدا که دیدم مثه این بچه ها دوتا بند لباسو گرفته و میخواد اونو ببنده یه لحظه خندم گرفت که دیگه گفتم بده من ببندم رفتم جلو و برای اینکه جلومو وا کنم موهاشو جمع کردم و گذاشتم روشونش کمرش تا پایین واز بود و بدنشو کامل نمایان میکرد پوست به دست و براق رفتم نزدیک و دونه دونه بندو از سوراخ های لباس رد میکردم که به آخریش رسیدم و اونم بستم و گره زدم که دیدم تو دستش یه گردنبنده هست اونو ازش گرفتم و بعد بازم بهش نزدیک شدم و گردنبند رو بستم گردنش
ا.ت ، ویو وقتی داشت بند لباسمو......
۶.۷k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.