راوی این پارت هم سعید هستش)
راوی این پارت هم سعید هستش)
.اروم چشاشو باز کرد و وقتی منو و با بچه دید لبخندی زد._سلام مامانِ خوشگل ._سلام به روی ماهت بابایِ جذاب ._مرسی که برای دومین بار باعث شدی حسِ خوب پدر بودنو تجربه کنم ._مرسی از تو که همیشه بهم انگیزه میدی برام افتخاره که پدرِ بچه هامون تویی قهرمانم .پیشونیشو بوسیدم و بچه رو دادم بغلش . با ذوق نگاش میکردم و لیلی چند دقیقه ای شیرش داد و بعدش خوابوندش روی تخت مخصوصی که کنارش بود._سعید؟._جانم.یه دقیقه میای جلوتر؟._چشم خانوووم.سرمو بردم نزدیکش که گونه مو بوسید لبخند زد و دستشو گرفتم که در زدن و مامانا و باباهامون اومدن داخل و با لیلی روبوسی کردن گردنبندی که برای لیلی خریده بودم انداختم گردنش . بابام و مامانمم یه پلاک چشم زخم برای بچه و یه انگشتر برای لیلی آورده بودن و مامان و بابای لیلی یه جفت گوشواره برای لیلی و یه پلاک که روش دعای چشم زخم بود برای بچه آورده بودن._خب حالا اسم شازده مونو چی میخوای بزاری سعید جان؟._والا من بازم یه اسم انتخاب کردم باباجان ولی نمیدونم لیلی دوسش داره یا نه._تو هر چی انتخاب کنی قشنگه عزیزم بگو._سهیل قشنگه؟.همه لبخند زدن و لیلی هم سرشو تکون داد و این یعنی خوشش اومده بود و اسم جوجه ی دوممون شد سهیل و بابا با ذوق و شوقی که داشت در گوشش اذان گفت و به دستور دکتر فقط دو نفر حق داشتن بمونن و بقیه باید میرفتن مامان و بابای منو و بابای لیلی رفتن و منو و مامانش موندیم .هوا دیگه روشن شده بود مامان لیلی رفت نماز بخونه و منم روی صندلی کنارِ لیلی نشستم._سعیدم؟_جانم._گریه کردی اره؟._نه عزیزم._چرا دروغ میگی من که میفهمم اخه گریه چرا ؟._چون یهو بیهوش شدی بدنت یخ کرده بود و خیلی ترسیدم خیلی.دستشو گذاشت روی صورتم چند دقیقه نگام کرد و گفت_الهی لیلی قربونت بره مردِ خوش قلبِ من تا وقتی تو پیشمی من قوی ام در برابر همه چی تا وقتی باشی منم هستم سعیدم. پیشونیشو بوسیدم و یه ذره دیگه با هم حرف زدیم خواست بلند بشه که بخیه هاش تیر کشید و دوباره دراز کشید _اخه چرا بلند میشی خانومم؟._آب میخواستم عشق جانم.بهش آب دادم که مامانش اومد و هر دوشون اصرار کردن که برم خونه و چند ساعتی بخوابم و بعدش دوباره بیام اینقدر گفتن که تسلیمشون شدم و رفتم خونه شهرام و سوگند هم بودن تا منو دیدن از جاشون بلند شدن و دویدن سمتم_سلام سعید چیشد؟تروخدا بگو نصف عمر شدیم ما._داداشم نگران نباش حالِ هردوشون خوبه خیلی خوشحال شدن و بهم تبریک گفتن .براشون تشک و پتو و بالش آوردم و توی اتاقِ مهمان خوابیدن .رفتم توی اتاق سپهر خواب بود آروم بوسش کردم که با بغض گفت_بابایی اومدی؟ ._اره قربونت برم من چرا بغض کردی پسرم؟._مامانم کجاس؟من پسر بدی بودم که از پیشم رفته؟_نه فداتشم مامانی رفته برامون یه نی نی دنیا آورده ._یعنی داداشی اومده از شکمش؟._اره عزیزدلم._بابایی؟؟._جونم._ تو دیگه منو دوس نداری؟._پسر قشنگم منو و مامان هم تورو خیلی دوس داریم هم داداشی رو ._آخ جون .بغلش کردم و رفتیم روی تخت خودمو و لیلی و با هم خوابیدیم و صبح ساعت 9 با شهرام و سوگند و سپهر و آرسام رفتیم بیمارستان
.اروم چشاشو باز کرد و وقتی منو و با بچه دید لبخندی زد._سلام مامانِ خوشگل ._سلام به روی ماهت بابایِ جذاب ._مرسی که برای دومین بار باعث شدی حسِ خوب پدر بودنو تجربه کنم ._مرسی از تو که همیشه بهم انگیزه میدی برام افتخاره که پدرِ بچه هامون تویی قهرمانم .پیشونیشو بوسیدم و بچه رو دادم بغلش . با ذوق نگاش میکردم و لیلی چند دقیقه ای شیرش داد و بعدش خوابوندش روی تخت مخصوصی که کنارش بود._سعید؟._جانم.یه دقیقه میای جلوتر؟._چشم خانوووم.سرمو بردم نزدیکش که گونه مو بوسید لبخند زد و دستشو گرفتم که در زدن و مامانا و باباهامون اومدن داخل و با لیلی روبوسی کردن گردنبندی که برای لیلی خریده بودم انداختم گردنش . بابام و مامانمم یه پلاک چشم زخم برای بچه و یه انگشتر برای لیلی آورده بودن و مامان و بابای لیلی یه جفت گوشواره برای لیلی و یه پلاک که روش دعای چشم زخم بود برای بچه آورده بودن._خب حالا اسم شازده مونو چی میخوای بزاری سعید جان؟._والا من بازم یه اسم انتخاب کردم باباجان ولی نمیدونم لیلی دوسش داره یا نه._تو هر چی انتخاب کنی قشنگه عزیزم بگو._سهیل قشنگه؟.همه لبخند زدن و لیلی هم سرشو تکون داد و این یعنی خوشش اومده بود و اسم جوجه ی دوممون شد سهیل و بابا با ذوق و شوقی که داشت در گوشش اذان گفت و به دستور دکتر فقط دو نفر حق داشتن بمونن و بقیه باید میرفتن مامان و بابای منو و بابای لیلی رفتن و منو و مامانش موندیم .هوا دیگه روشن شده بود مامان لیلی رفت نماز بخونه و منم روی صندلی کنارِ لیلی نشستم._سعیدم؟_جانم._گریه کردی اره؟._نه عزیزم._چرا دروغ میگی من که میفهمم اخه گریه چرا ؟._چون یهو بیهوش شدی بدنت یخ کرده بود و خیلی ترسیدم خیلی.دستشو گذاشت روی صورتم چند دقیقه نگام کرد و گفت_الهی لیلی قربونت بره مردِ خوش قلبِ من تا وقتی تو پیشمی من قوی ام در برابر همه چی تا وقتی باشی منم هستم سعیدم. پیشونیشو بوسیدم و یه ذره دیگه با هم حرف زدیم خواست بلند بشه که بخیه هاش تیر کشید و دوباره دراز کشید _اخه چرا بلند میشی خانومم؟._آب میخواستم عشق جانم.بهش آب دادم که مامانش اومد و هر دوشون اصرار کردن که برم خونه و چند ساعتی بخوابم و بعدش دوباره بیام اینقدر گفتن که تسلیمشون شدم و رفتم خونه شهرام و سوگند هم بودن تا منو دیدن از جاشون بلند شدن و دویدن سمتم_سلام سعید چیشد؟تروخدا بگو نصف عمر شدیم ما._داداشم نگران نباش حالِ هردوشون خوبه خیلی خوشحال شدن و بهم تبریک گفتن .براشون تشک و پتو و بالش آوردم و توی اتاقِ مهمان خوابیدن .رفتم توی اتاق سپهر خواب بود آروم بوسش کردم که با بغض گفت_بابایی اومدی؟ ._اره قربونت برم من چرا بغض کردی پسرم؟._مامانم کجاس؟من پسر بدی بودم که از پیشم رفته؟_نه فداتشم مامانی رفته برامون یه نی نی دنیا آورده ._یعنی داداشی اومده از شکمش؟._اره عزیزدلم._بابایی؟؟._جونم._ تو دیگه منو دوس نداری؟._پسر قشنگم منو و مامان هم تورو خیلی دوس داریم هم داداشی رو ._آخ جون .بغلش کردم و رفتیم روی تخت خودمو و لیلی و با هم خوابیدیم و صبح ساعت 9 با شهرام و سوگند و سپهر و آرسام رفتیم بیمارستان
۴.۷k
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.