بلک رز part 25
جنی :
رزی بدون گوش دادن حتی یک کلمه از حرفای من از کافه بیرون زد ، به تهیونگ نگاه کردم که با لبخند جذاب و دختر کشی جلوم ایستاده بود .
تمام وجودم رو استرس گرفته بود .
تهیونگ سر جای رزی نشست ، و شروع به صحبت کردن کرد .
+ به به خانوم کیم ، مشتاق دیدارتون بودم
گونه هام از خجالت سرخ شد ، قلبم داشت از سینم بیرون میزد ، این مرد قابلیت دیوونه کردن منو داشت
+ این رفیقت چش بود ؟ چرا گذاشت رفت؟
دست و پامو گم کردم .
_ راستش خب ، چیزه ، اممم
+ از من خوشش نمیاد درسته ؟
دست پاچه گفتم ،
_ یه جورایی... آره... راستش رزی کلا آدم پرخاشگریه خیلی سری عصبی میشه ...
+ میدونم، خیلی خوب میشناسمش .
لبخندی زد و دستشو زیر چونش گذاشته .
+ خب درباره خودت بهم بگو ...
_ اممم ... خب راستش ... چیز خاصی درباره من وجود نداره که بخوام بگم ...
لرزون لیوان قهومو برداشتم و سر گشیدم .
+ دوست پسر داری ؟
از سوال یهویش هول شدم و همین باعث شد قهوه بپره ته گلوم و تند تند سرفه بزنم تهیونگ با نگرانی بهم خیره شد ...
+ حالت خوبه جنی ؟
_ اوه ببخشید سوالتون خیلی یهویی بود .
+ میشه باهام رسمی حرف نزنی خوشم نمیاد
_ او ... اوکی
+ تا کی قراره سئول بمونی ؟
_ نمی دونم احتمالا تا آخر همین ماه
+ اوه پس باید زود تر دست به کار شم
ابرومو بالا انداختم و با حالت سؤالی بهش نگاه کردم
_ دست به کار؟
با چنگال یه تیکه از کیک شکلاتی دست نخورده رزی برداشت و خورد ، نگاه مرموزی بهم انداخت
+ میخوای موختو بزنم جنی کیم ...
با حرفی که زد داغ شدن گونه هامو احساس کردم .میدونستم که الان صورتم از خجالت سرخ شده احساس میکردم قلبم دیگه نمیزنه
سرمو از روی خجالت پایین انداختم .
+ مثل اينکه خیلی خجالتی ای ، بهتره فعلا این بحثو عوض کنیم ...
یا اینکه اصلا دلم نمی خواست بحث رو عوض کنم اما با سر حرفشو تایید کرد ، دستاشو تویه هم قفل کرد و به صندلی تکیه داد
+ چند وقته با چهیونگ دوستی ؟
چرا میخواست بدونه ؟ !
_ چهار پنچ سالی میشه
+ کجا باهم آشنا شدین ؟
_ یه جورایی از طریق پدرامون
+ اوه ، پدراتون ؟ رزی دختر روبرتو نیست ولی مثل اینکه برای همدیگه خیلی بیشتر از یه پدر و دختر واقعی ان...
متعجب پرسیدم ...
* * * *
رزی بدون گوش دادن حتی یک کلمه از حرفای من از کافه بیرون زد ، به تهیونگ نگاه کردم که با لبخند جذاب و دختر کشی جلوم ایستاده بود .
تمام وجودم رو استرس گرفته بود .
تهیونگ سر جای رزی نشست ، و شروع به صحبت کردن کرد .
+ به به خانوم کیم ، مشتاق دیدارتون بودم
گونه هام از خجالت سرخ شد ، قلبم داشت از سینم بیرون میزد ، این مرد قابلیت دیوونه کردن منو داشت
+ این رفیقت چش بود ؟ چرا گذاشت رفت؟
دست و پامو گم کردم .
_ راستش خب ، چیزه ، اممم
+ از من خوشش نمیاد درسته ؟
دست پاچه گفتم ،
_ یه جورایی... آره... راستش رزی کلا آدم پرخاشگریه خیلی سری عصبی میشه ...
+ میدونم، خیلی خوب میشناسمش .
لبخندی زد و دستشو زیر چونش گذاشته .
+ خب درباره خودت بهم بگو ...
_ اممم ... خب راستش ... چیز خاصی درباره من وجود نداره که بخوام بگم ...
لرزون لیوان قهومو برداشتم و سر گشیدم .
+ دوست پسر داری ؟
از سوال یهویش هول شدم و همین باعث شد قهوه بپره ته گلوم و تند تند سرفه بزنم تهیونگ با نگرانی بهم خیره شد ...
+ حالت خوبه جنی ؟
_ اوه ببخشید سوالتون خیلی یهویی بود .
+ میشه باهام رسمی حرف نزنی خوشم نمیاد
_ او ... اوکی
+ تا کی قراره سئول بمونی ؟
_ نمی دونم احتمالا تا آخر همین ماه
+ اوه پس باید زود تر دست به کار شم
ابرومو بالا انداختم و با حالت سؤالی بهش نگاه کردم
_ دست به کار؟
با چنگال یه تیکه از کیک شکلاتی دست نخورده رزی برداشت و خورد ، نگاه مرموزی بهم انداخت
+ میخوای موختو بزنم جنی کیم ...
با حرفی که زد داغ شدن گونه هامو احساس کردم .میدونستم که الان صورتم از خجالت سرخ شده احساس میکردم قلبم دیگه نمیزنه
سرمو از روی خجالت پایین انداختم .
+ مثل اينکه خیلی خجالتی ای ، بهتره فعلا این بحثو عوض کنیم ...
یا اینکه اصلا دلم نمی خواست بحث رو عوض کنم اما با سر حرفشو تایید کرد ، دستاشو تویه هم قفل کرد و به صندلی تکیه داد
+ چند وقته با چهیونگ دوستی ؟
چرا میخواست بدونه ؟ !
_ چهار پنچ سالی میشه
+ کجا باهم آشنا شدین ؟
_ یه جورایی از طریق پدرامون
+ اوه ، پدراتون ؟ رزی دختر روبرتو نیست ولی مثل اینکه برای همدیگه خیلی بیشتر از یه پدر و دختر واقعی ان...
متعجب پرسیدم ...
* * * *
۴.۲k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.