عشق جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_11
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓_𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#جونگکوک
یکیشونو به زور بلند کردم و یقشو گرفتم و مشتمو محکم خابوندم تو صورتش که افتاد زمین.
اون دوتا دختر ترسیده از کنار آنا بلند شدن و از رستوران زدن بیرون اون دوتا پسر دیگه هم بلند شده بودن و ازم با ترس فاصله گرفتن...
جونگکوک :آنا گمشو بیا این ور
با عصبانیت از روی صندلی بلند شد و داد زد...
آنا :به تو چه ها؟ به تو چه که من کجا میرم با کی قرار میزارم هان؟
آنا :میگم ولم کن میفهمی اصن؟
جونگکوک :چرا؟ مگه تهیونگ دوست پسرت نیست؟ چرا آخه اینا
آنا :ریس... تهیونگ دوست پسرم نیس!
اون یک شوخی بین منو اونه
جونگکوک :هرچی!
دیگه حق نداری سمتش بیای فهمیدی؟...
هوسوک :جونگکوک تو واقعا دیوونه ای
پسره میخواد شکایت کنه
جونگکوک :بدرک بزار بکنه
هوسوک :وایی کوک از دست تو من سکته میکنم ببین آنا رنگش پریده
جونگکوک :بازم بدرک
من میرم هوسوک حواست به این باشه
یک دختر چقد میتونه پرو و بیخیال باشه که با سه تا پسر غریبه شام بخوره؟
......
جونگکوک :چیه جین؟
جین :آخه چرا انقد با آنا بد رفتاری میکنی؟
جونگکوک :جین تو نبودی ببینی که چیشد اگه یکم دیر تر عکس العمل نشون داده بودم لب گرفته بودن
جونگکوک :مشکل همینه هیونگ شماها فکر میکنین عقلش میکشه ولی اندازه یک بچه هفت ساله مظلومه
جین :اون از بچگی مراقب خودش حتی دعوا میکرد خودش تنهایی بود!
نمیزاشت دخالت کنم
جونگکوک :مشکل همینه هیونگ مشکل همینه که شما همه چیو براش مجاز کردین
جین :وایی دیوونه شدم... بیبن اصلا به کارای انا گیر نده باشه؟
جونگکوک :ولش کن
گوشیو قط کردم و پرتش کردم صندلی عقب
........
جین :چرا؟
چرا با پسرا قرار میزاری؟ مگه تو جیمینو تهیونگ رو نداری
جین :ساکت...بلخره با یکی از این دوتا ازدواج میکنی میدونم که با پسری بجز اون دوتا نمیسازی
آنا :اما جین.. مشکل من اینه چرا رفیقت جونگکوک دخالت میکنه
من هر غلطی میکنم به خودمو خانوادم مربوطه.
جین :آنا هیچ چیزی نگو فقط برو شرکت... درزم از جونگکوک عذر خواهی میکنی که دیشب نجاتت داده
چرا من اصلا به حرفای اینا گوش میکنم
رفتم اون طرف خیابون وایستادم و خواستم تاکسی بگیرم که یک ماشین جلوی پام وایستا رومو اون طرف کردم و قدم برداشتم که هی بوق میزد. با عصبانیت بطرفش رفتم و درشو باز کردم و پسره رو آوردم بیرون که دیدم یک پیرمرده داره مظلوم نگاهم میکنه.
یقشو ول کردم و احترام گذاشتم...
آنا :ببخشید پدر... فکر کردم مزاحمه
راننده :عب نداره دخترم... شماها کیم آنا هستید؟
آنا :بله
راننده :آقای جئون گفتن که من شما رو برسونم
راننده :بفرمایید
راننده :کولر بزنم براتون
آنا :نه ممنون
#𝒑𝒂𝒓𝒕_11
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓_𝑻𝒂𝒆𝒉𝒚𝒖𝒏𝒈
#جونگکوک
یکیشونو به زور بلند کردم و یقشو گرفتم و مشتمو محکم خابوندم تو صورتش که افتاد زمین.
اون دوتا دختر ترسیده از کنار آنا بلند شدن و از رستوران زدن بیرون اون دوتا پسر دیگه هم بلند شده بودن و ازم با ترس فاصله گرفتن...
جونگکوک :آنا گمشو بیا این ور
با عصبانیت از روی صندلی بلند شد و داد زد...
آنا :به تو چه ها؟ به تو چه که من کجا میرم با کی قرار میزارم هان؟
آنا :میگم ولم کن میفهمی اصن؟
جونگکوک :چرا؟ مگه تهیونگ دوست پسرت نیست؟ چرا آخه اینا
آنا :ریس... تهیونگ دوست پسرم نیس!
اون یک شوخی بین منو اونه
جونگکوک :هرچی!
دیگه حق نداری سمتش بیای فهمیدی؟...
هوسوک :جونگکوک تو واقعا دیوونه ای
پسره میخواد شکایت کنه
جونگکوک :بدرک بزار بکنه
هوسوک :وایی کوک از دست تو من سکته میکنم ببین آنا رنگش پریده
جونگکوک :بازم بدرک
من میرم هوسوک حواست به این باشه
یک دختر چقد میتونه پرو و بیخیال باشه که با سه تا پسر غریبه شام بخوره؟
......
جونگکوک :چیه جین؟
جین :آخه چرا انقد با آنا بد رفتاری میکنی؟
جونگکوک :جین تو نبودی ببینی که چیشد اگه یکم دیر تر عکس العمل نشون داده بودم لب گرفته بودن
جونگکوک :مشکل همینه هیونگ شماها فکر میکنین عقلش میکشه ولی اندازه یک بچه هفت ساله مظلومه
جین :اون از بچگی مراقب خودش حتی دعوا میکرد خودش تنهایی بود!
نمیزاشت دخالت کنم
جونگکوک :مشکل همینه هیونگ مشکل همینه که شما همه چیو براش مجاز کردین
جین :وایی دیوونه شدم... بیبن اصلا به کارای انا گیر نده باشه؟
جونگکوک :ولش کن
گوشیو قط کردم و پرتش کردم صندلی عقب
........
جین :چرا؟
چرا با پسرا قرار میزاری؟ مگه تو جیمینو تهیونگ رو نداری
جین :ساکت...بلخره با یکی از این دوتا ازدواج میکنی میدونم که با پسری بجز اون دوتا نمیسازی
آنا :اما جین.. مشکل من اینه چرا رفیقت جونگکوک دخالت میکنه
من هر غلطی میکنم به خودمو خانوادم مربوطه.
جین :آنا هیچ چیزی نگو فقط برو شرکت... درزم از جونگکوک عذر خواهی میکنی که دیشب نجاتت داده
چرا من اصلا به حرفای اینا گوش میکنم
رفتم اون طرف خیابون وایستادم و خواستم تاکسی بگیرم که یک ماشین جلوی پام وایستا رومو اون طرف کردم و قدم برداشتم که هی بوق میزد. با عصبانیت بطرفش رفتم و درشو باز کردم و پسره رو آوردم بیرون که دیدم یک پیرمرده داره مظلوم نگاهم میکنه.
یقشو ول کردم و احترام گذاشتم...
آنا :ببخشید پدر... فکر کردم مزاحمه
راننده :عب نداره دخترم... شماها کیم آنا هستید؟
آنا :بله
راننده :آقای جئون گفتن که من شما رو برسونم
راننده :بفرمایید
راننده :کولر بزنم براتون
آنا :نه ممنون
۲۶.۷k
۲۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.