انیونگ هاسیو اینم پارت بعدی رمان یعنی پارت هشتم پارت نهم

انیونگ هاسیو اینم پارت بعدی رمان یعنی پارت هشتم پارت نهم اسماته و پارت اخرم هستش😋🤤

چندماه از نجات ات از دست هوسوک گذشت. اَت و تهیونگ از شهر دور شده بودند و حالا در یک خانه زیبا و کوچک، در کنار دریاچه زندگی می‌کردند. این خانه، پناهگاه آن‌ها از دنیای تاریک و پرخطر بود. زندگی آن‌ها ساده و آرام بود. تهیونگ برای اَت آشپزی می‌کرد، با هم فیلم می‌دیدند و کنار دریاچه قدم می‌زدند. اَت در این مدت، به تهیونگ و گذشته‌اش بیشتر پی برده بود.

تهیونگ به اَت اعتراف کرد که دلیل اصلی سردی‌اش در گذشته، ترس از آسیب دیدن اَت بود. او توضیح داد که می‌دانست هوسوک از چه چیزی می‌گذرد و اینکه هیچ راهی برای فرار از دنیای پرخطر او وجود ندارد. به همین دلیل، او می‌خواست اَت را از خود دور کند تا در امنیت باقی بماند. اما عشقش به اَت، قوی‌تر از ترسش بود و او را دوباره به سمت اَت کشاند.

اَت هم در این مدت، یاد گرفت که تهیونگ واقعی، مردی مهربان و باهوش است. او یک مرد سخت‌گیر و بی‌احساس نیست، بلکه یک مرد تنهاست که به عشق و محبت نیاز دارد. او فهمید که دلیل تمام دروغ‌های تهیونگ، عشق و ترس از دست دادن او بوده است.

یک روز، اَت و تهیونگ در کنار دریاچه قدم می‌زدند. آفتاب غروب می‌کرد و نور نارنجی و قرمز روی آب می‌تابید. تهیونگ دست اَت را گرفت و به او نگاه کرد. «اَت... من می‌خواهم که یک عمر در کنار تو زندگی کنم.»

اشک از چشم های اَت جاری شد. ات سرش را تکان داد و تهیونگ را بغل کرد. ات و تهیونگ به هم قول دادن که هرگز از هم جدا نشن و از هر خطری، در کنار هم باشن.

اونا زندگی جدیدی رو شروع کردن. زندگی‌ای که بر پایه عشق، اعتماد و احترام متقابل بنا شده بود. زندگی‌ای که در آن، آن‌ها هرگز از هم جدا نمی‌شدند و تا ابد در کنار هم می‌ماندند

یهو تهیونگ ات و بلند کرد و به داخل خونه برد و روش خیمه زد و شروع کرد به مارک هایی دردناک روی گردن ات

-: نمیدونی چقدر دلم میخواد این لحظه رو میخواست...

ادامه دارد...

پارت بعدی اسمات و کامل میزارم😊خودمم موندم این کلمات و از کجا اوردم من باید شاعر بشم معرفی میکنم من مولوی هستم😂راستی به اطلاع برسونم تا دو روز دیگه پارت اخر نمیاد البته شایدم بیاد😂😂

نویسنده: elisa
دیدگاه ها (۲)

پارت اخر رمان تهیونگ و ات بالاخره یه اسم براش گذاشتم در اخر ...

تولد نامجون و تبریک میگم

سه روز دیگه تا تولد لیدرمون تولد تولد تولدت مبارکککککک عشقمم...

پارت هفتم رمان تهیونگ و ات

A girl from tomorrow(part 6)

پارت ۱۲# حلقه_سکوت * که یهو تهیونگ متوجه کبودی روی دست ات ...

black flower(p,261)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط