با " خودم " قهرم
با " خودم " قهرم
عاشقی مگر چقدر می ارزد که خودش را یادش رفته...
نمیشود چون یکی قیدش را زده او هم قید همه چیز را بزند...
خودش را حبس کند توی اتاق، قفل شود روی یک آهنگ... زل بزند به دیوار، به گوشی، به یک عکس...
" خودم " باید یاد بگیرد چطور با عطشِ بوی تن آدمی که دوستش میداشته حالا حالا ها کنار بیاید...
باید بفهمد تا مدت ها دلتنگی ناخوانده ترین مهمان روزهایش است
اما شرف دارد به فرستادن پیغام هایی که ضعیف و گناهکار نشانش دهد...
" خودم " خودش را باخته است
بلد نبوده خودش را سفت بچسبد... نمیدانسته در گیر و دار هوایی شدن خودش باید هوای خودش را داشته باشد وگرنه با یک باد شدید ممکن است همه چیزش بر باد رود...
با " خودم " قهرم
اما یواشکی گاهی از گوشه اتاق نگاهش میکنم...
بهت زده و بیقرار و بارانی ست
و دیدن یک یادگاری بی تاب ترش میکند...
کاش بفهمد یادگاری ها تله هایی هستند که هر چقدر زیرک باشد باز هم در یک آن غافلگیرش میکنند... پس هر چه زودتر باید به از بین بردنشان رضا دهد...
" خودم " روزهای سختی را میگذراند
و من به نظرش منطقیِ بی احساسی هستم که درک درستی از شرایط ندارم...
اما نمی داند که من فقط از چند پله بالاتر نظاره گرش هستم...
" خودم " باید یاد بگیرد هر چقدر زمان سوگواری اش را کوتاه کند برای ادامه زندگی قدرت بیشتری ذخیره دارد...
" خودم " باید بپذیرد رفتن همانقدر اجتناب ناپذیر است که آمدن ممکن... مهم انتخاب درست در جهت احترام به خویشتن است...
" خودم " در هم شکسته است و حس میکند تمام جانش پاره پاره است... اما من میبینمش آن روز را که استوار بر این زخم ها ایستاده است...
خودم کلافه است
دلم میخواهد به او بگویم میگذرد ، عادت میکنی صبوری کن... ولی قهرم...
نمی دانم چه مرگم شده این روزها...
آخر آدم مگر با خودش قهر میکند...؟!
؛؛
#دلتنگانه
#دلگیرانه
عاشقی مگر چقدر می ارزد که خودش را یادش رفته...
نمیشود چون یکی قیدش را زده او هم قید همه چیز را بزند...
خودش را حبس کند توی اتاق، قفل شود روی یک آهنگ... زل بزند به دیوار، به گوشی، به یک عکس...
" خودم " باید یاد بگیرد چطور با عطشِ بوی تن آدمی که دوستش میداشته حالا حالا ها کنار بیاید...
باید بفهمد تا مدت ها دلتنگی ناخوانده ترین مهمان روزهایش است
اما شرف دارد به فرستادن پیغام هایی که ضعیف و گناهکار نشانش دهد...
" خودم " خودش را باخته است
بلد نبوده خودش را سفت بچسبد... نمیدانسته در گیر و دار هوایی شدن خودش باید هوای خودش را داشته باشد وگرنه با یک باد شدید ممکن است همه چیزش بر باد رود...
با " خودم " قهرم
اما یواشکی گاهی از گوشه اتاق نگاهش میکنم...
بهت زده و بیقرار و بارانی ست
و دیدن یک یادگاری بی تاب ترش میکند...
کاش بفهمد یادگاری ها تله هایی هستند که هر چقدر زیرک باشد باز هم در یک آن غافلگیرش میکنند... پس هر چه زودتر باید به از بین بردنشان رضا دهد...
" خودم " روزهای سختی را میگذراند
و من به نظرش منطقیِ بی احساسی هستم که درک درستی از شرایط ندارم...
اما نمی داند که من فقط از چند پله بالاتر نظاره گرش هستم...
" خودم " باید یاد بگیرد هر چقدر زمان سوگواری اش را کوتاه کند برای ادامه زندگی قدرت بیشتری ذخیره دارد...
" خودم " باید بپذیرد رفتن همانقدر اجتناب ناپذیر است که آمدن ممکن... مهم انتخاب درست در جهت احترام به خویشتن است...
" خودم " در هم شکسته است و حس میکند تمام جانش پاره پاره است... اما من میبینمش آن روز را که استوار بر این زخم ها ایستاده است...
خودم کلافه است
دلم میخواهد به او بگویم میگذرد ، عادت میکنی صبوری کن... ولی قهرم...
نمی دانم چه مرگم شده این روزها...
آخر آدم مگر با خودش قهر میکند...؟!
؛؛
#دلتنگانه
#دلگیرانه
۳.۴k
۱۳ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.