ر یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او

ر یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم:

چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم ومنتظرش می مانم.

بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد.

و گفت:

دوستـــــش بدار ولی منتظــــــــرش نمـــــــــان.....
دیدگاه ها (۵)

پسران امروز :کار میکنم تاپول و خانه و ماشین داشته باشم تا ب...

خدایا جز تو کی دارم ؟فقط تو میتونی قبولم کنی ....

دل،پرستوی مهاجریستکه با بهار چشمانتدر فصل دلتنگیاز سرزمین تن...

پرستویی که به فکر مهاجرت هست از ویرانی آشیانه نمی هراسد

Lucky victim of Halloween night جوهر خون و آخرین نفس دختر و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط