آکادمی فروارد پارت ۲
آکادمی فروارد پارت ۲
ملورین گفت :{ استیون چرا باید مارو ببینه؟}
رز پاسخ داد:{نمیدونم }
به از اون دیگه باهم حرفی نزدند تا وقتی به مدرسه رسیدن. یکی از بچه های مدرسه که آرورد نام داشت داد زد:{ هه این احمق هارو نگاه کنید. شماها هم باید با افراد خانوادتون می مردید.} یکی دیگه از بچه ها هم که انریو نام داشت پاسخ داد:{ خ*فه ش*و یادت نره اونا کی هستند . اونا خون سلطنتی توی رگ هاشونه احترامشون رو نگه دار وگرنه ما میدونیم با شماها.}
تا اروارد خواست حرف بزند ملورین دست انریو و رز رو گرفت و گفت:{بهتره این احمق های روانی رو به حال خودشون بزاریم انگار حال خوشی ندارن.} و بعد آن اجرا ترک کردن .
با خوردن زنگ مدرسه بچه ها باید به خوانه های خود برمیگشتند . رز و ملورین به سمت جنگل حرکت کردن . که صدایی از پشت سر گفت:{ من اینجام .} با برگشتن اونها به عقب استیون پیر با عصا و ریش های بلند سفید دیدند . استیون گفت:{ وقت ندارم که توضیح بدم . ولی هرچه سریع تر باید اینجا رو ترک کنید . باید برید به آکادمی فردوار نیازی هم به جمع کردن وسایل نیست.} رز { نمیشه اینجا کجاست؟} استیون گفت :{ متاسفانه نمیتونم بیشتر از این حرف بزنیم . } و بعد گرد سفیدی پاشید روی دو دخترک و ان هارو به خواب عمیقی فرو برد.
خوب بود؟
ملورین گفت :{ استیون چرا باید مارو ببینه؟}
رز پاسخ داد:{نمیدونم }
به از اون دیگه باهم حرفی نزدند تا وقتی به مدرسه رسیدن. یکی از بچه های مدرسه که آرورد نام داشت داد زد:{ هه این احمق هارو نگاه کنید. شماها هم باید با افراد خانوادتون می مردید.} یکی دیگه از بچه ها هم که انریو نام داشت پاسخ داد:{ خ*فه ش*و یادت نره اونا کی هستند . اونا خون سلطنتی توی رگ هاشونه احترامشون رو نگه دار وگرنه ما میدونیم با شماها.}
تا اروارد خواست حرف بزند ملورین دست انریو و رز رو گرفت و گفت:{بهتره این احمق های روانی رو به حال خودشون بزاریم انگار حال خوشی ندارن.} و بعد آن اجرا ترک کردن .
با خوردن زنگ مدرسه بچه ها باید به خوانه های خود برمیگشتند . رز و ملورین به سمت جنگل حرکت کردن . که صدایی از پشت سر گفت:{ من اینجام .} با برگشتن اونها به عقب استیون پیر با عصا و ریش های بلند سفید دیدند . استیون گفت:{ وقت ندارم که توضیح بدم . ولی هرچه سریع تر باید اینجا رو ترک کنید . باید برید به آکادمی فردوار نیازی هم به جمع کردن وسایل نیست.} رز { نمیشه اینجا کجاست؟} استیون گفت :{ متاسفانه نمیتونم بیشتر از این حرف بزنیم . } و بعد گرد سفیدی پاشید روی دو دخترک و ان هارو به خواب عمیقی فرو برد.
خوب بود؟
۱.۸k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.