❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
part ⁶
پرش زمانی به یک سال بعد
ویو میسو
با برخورد نور آفتاب چشمامو باز کردم و بلند شدم نشستم سر جام ساعتمو نگاه کردم ساعت ۶ صبح بود فاکی زیر لب گفتم ک انقد زود بیدار شدم دوباره خواستم بخوابم ک خوابم نبرد کلافه بلند شدم رفتم حموم بعدش اومدم حاضر شدن تیپی ورزشی زدم خداروشکر جونگ کوک هم ک فعلا تا یک هفته ی دیگ مسافرته وگرنه الان سوال جوابم میکرد چرا ۶ صبح داری میری بیرون موندم هیچ علاقه ای به من نداره اونوقت منو دیوونه کرده از بس ک سرش توی کارای منه رابطمون باهم بهتر شده ولی هنوز هیچ حسی به هم نداریم و همینطور رابطه ولی من جدیدا وقتی میبینمش تپش قلبم میره بالا ولی عشق نیس اهه اصلا ولش سریع رفتم بیرون تا خدمتکار ها آمار منو به کوک ندن هر چند ک دوربین هست راستش دیگ زندگیم مثل قبل نیست از موقعی ک با کوک ازدواج کردم تازه مزه ی واقعی زندگی رو دارم میچشم توی این یک سال هم همه ی دخترا ازدواج کردن و پسرا نمیدونم چرا ولی پدربزرگم کسی رو نذاشت سینگل بمونه از افکارم دست کشیدم سوار ماشین شدم و به سمت باشگاه حرکت کردم بعد از چند مین رسیدم رفتم تو ی پسره توی باشگاه بود ک همسن خودم هم بود خیلی کراش بود باهم حرف میزدیم ولی نه خیلی صمیمی رفتم اول تردمیل زدم بعدش رفتم سمت یک دستگاه بدن یازی داشتم میزدم ک یهو یکی از پشت دست زد به کمرم گفت
^اینجوری اذیت میشی باید کمرت صاف باشه
+اوو جیهو تویی
^حالت چطوره(لبخند)
+خوبم چخبرا بعد از چند هفته اومدی؟
^آره راستش ی مشکلی پیش اومده بود چند هفته رفته بودم ایتالیا
+آها
[جیهو همون دوست میسو هستش ک تو باشگاه باهم آشنا شدن و جیهو شخصیت سر و خشکی داره ولی با میسو صمیمی هستش و اینکه مافیا و خونآشام هستش ک ی رابطه ی دیگ ای هم دارن ک حالا متوجه میشید]
^خیلی خب دیگ من برم فعلا
+باشه برو خداحافظ
^راستی میسو
+چیه؟
^هیچی هیچی بای
+وا این چش بود دیگ خسته شدم رفتم لباسامو پوشیدمو از باشگاه رفتم بیرون سر راه رفتم به یک رستوران صبحانه خوردم بعدش رفتم عمارت وارد عمارت ک شدم دیدم همه ی خدمتکار ها توی عمارت هستن و به صف وایسادن معمولا وقتی کوک خونس اینجوری میشن اونم اگیکی کاری کرده باشه ولی الان چرا اینجورین از بین خدمتکار ها رد شدم رفتم جلوتر دیدم ک...
part ⁶
پرش زمانی به یک سال بعد
ویو میسو
با برخورد نور آفتاب چشمامو باز کردم و بلند شدم نشستم سر جام ساعتمو نگاه کردم ساعت ۶ صبح بود فاکی زیر لب گفتم ک انقد زود بیدار شدم دوباره خواستم بخوابم ک خوابم نبرد کلافه بلند شدم رفتم حموم بعدش اومدم حاضر شدن تیپی ورزشی زدم خداروشکر جونگ کوک هم ک فعلا تا یک هفته ی دیگ مسافرته وگرنه الان سوال جوابم میکرد چرا ۶ صبح داری میری بیرون موندم هیچ علاقه ای به من نداره اونوقت منو دیوونه کرده از بس ک سرش توی کارای منه رابطمون باهم بهتر شده ولی هنوز هیچ حسی به هم نداریم و همینطور رابطه ولی من جدیدا وقتی میبینمش تپش قلبم میره بالا ولی عشق نیس اهه اصلا ولش سریع رفتم بیرون تا خدمتکار ها آمار منو به کوک ندن هر چند ک دوربین هست راستش دیگ زندگیم مثل قبل نیست از موقعی ک با کوک ازدواج کردم تازه مزه ی واقعی زندگی رو دارم میچشم توی این یک سال هم همه ی دخترا ازدواج کردن و پسرا نمیدونم چرا ولی پدربزرگم کسی رو نذاشت سینگل بمونه از افکارم دست کشیدم سوار ماشین شدم و به سمت باشگاه حرکت کردم بعد از چند مین رسیدم رفتم تو ی پسره توی باشگاه بود ک همسن خودم هم بود خیلی کراش بود باهم حرف میزدیم ولی نه خیلی صمیمی رفتم اول تردمیل زدم بعدش رفتم سمت یک دستگاه بدن یازی داشتم میزدم ک یهو یکی از پشت دست زد به کمرم گفت
^اینجوری اذیت میشی باید کمرت صاف باشه
+اوو جیهو تویی
^حالت چطوره(لبخند)
+خوبم چخبرا بعد از چند هفته اومدی؟
^آره راستش ی مشکلی پیش اومده بود چند هفته رفته بودم ایتالیا
+آها
[جیهو همون دوست میسو هستش ک تو باشگاه باهم آشنا شدن و جیهو شخصیت سر و خشکی داره ولی با میسو صمیمی هستش و اینکه مافیا و خونآشام هستش ک ی رابطه ی دیگ ای هم دارن ک حالا متوجه میشید]
^خیلی خب دیگ من برم فعلا
+باشه برو خداحافظ
^راستی میسو
+چیه؟
^هیچی هیچی بای
+وا این چش بود دیگ خسته شدم رفتم لباسامو پوشیدمو از باشگاه رفتم بیرون سر راه رفتم به یک رستوران صبحانه خوردم بعدش رفتم عمارت وارد عمارت ک شدم دیدم همه ی خدمتکار ها توی عمارت هستن و به صف وایسادن معمولا وقتی کوک خونس اینجوری میشن اونم اگیکی کاری کرده باشه ولی الان چرا اینجورین از بین خدمتکار ها رد شدم رفتم جلوتر دیدم ک...
۳۱.۰k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.