و باز هم ادامه پارت ۲۵🥺💔😂
ممدرضا:پانیذ حالا ساندویچ چی درست کردی؟
پانیذ:نمیشه نگم؟
فرزاد:چرا؟
پانیذ:عیش اصن میگم به من چه من لطف کردم براتون درست کردم،،اممم،،ساندویچ پنیر و کره اس
ممرضا:شوخی میکنی دیه؟
پانیذ:نخیر شوخی چیه..چیز دیگه ای تو خونه نداشتم
عباس:شما دخترا چجوری هنوز نمردید از گشنگی
امید:ینی هر روز صب کره و پنیر میخورید؟
پانیذ:نه عهههه..میگم همین یه دفه اینجوری شد
پلاستیکو باز کردن و به هر کی یدونه ساندویچ دادن
من که با دلو جون میخوردم
نمدونم چرا انقد به نظرم همون ساندویچ کره و پنیر خوش مزه بود
مشغول خوردن بودیم که
ممد که از اون موقع تو ماشین خواب بود بیدار شده بود و خوابالو داش میومد پیش ما
ممد:اینجا کجاعه
ارسلان:فضاعه
ممد:عه
ارسلان:اره
ممد:اون وقت چرا اومدیم اینجا عه؟
ارسلان:همینجوری عه
ممد:نه جدا کجا داریم میریم؟
ارسلان:شمال
ممد:اها عه...عه دارید غذا میخورید عه
ارسلان:اره عه
ممد:خو منم ساندویچ اوردم برا همتون عه
یه لحظه هممون چشامون درشت شد و برگشتیم سمت ممد
از کجا میدونس داریم میایم اینجا که ساندویچ برداشته
رف تو ماشینو یه پلاستیک برداشت و اورد
ارسلان(رو به متین) :تو بهش گفدی؟
متین :نه بابا دیوونه ام مگه
ارسلان:پس از کجا فهمیده
متین:چمدونم
ارسلان:مطمعنی که هیچ سوتی ای چیزی جلوش ندادی؟
نیکا:بابا ارسلان متین هم دیشب پیش ما بود دیگه اگه چیزی میگف من میفهمیدم..متین چیزی نگفته
و برای چندمین بار در امروز چشام درشت شد
ینی متین و ممد دیشب رفته بودن خونه نیکا؟
جلل الخالق
ممد اومد و دیگه حرفی زده درباره ماجرای ممد گفته نشد
ممد هم ساندویچ پنیر گردو اورده بود
مث ساندویج های پانیذ کم بود به هر کدوممون یه تیکه کوچولو رسید
منتظر بودم یکی بپرسه ممد از کجا میدونسته ما داریم میریم جایی که ساندویچ برداشته ولی کسی نپرسید
داشتیم میخوردیم که:
عباس: و بعله همانطور که میبینید پانیذ و ممد همانند پدر و مادری مهربان برای فرزندانشان غذا اورده اند
فرزاد:و ما بسیار مچکریم از این پدر و مادر مهربان
حالمو نمتونم توصیف کنم فقط میدونم نیاز داشتم که عباس و فرزاد و خفه کنم
ینی امکان داره ممد و پانی یه روزی....
نمیخوام
نمیخوام بهش فکر کنم
من نمیتونم
نمیتونم از دس بدمش
خیلی بی اراده برگشتم سمت پانیذ که با هم چش تو چش شدیم
ولی تا نگاهمو دید نگاهشو دزدید
لعنتی
یهو تلخ شدم
یهو دلم خواست پانیذ و بسوزونم
واسه همین گفدم
من:اره اتفاقا سناشونم به هم میخوره...ممد هم که سن بالا دوس داره...خیلی هم عالی
چشای همه برگشت سمت من
حقم داشتن
اخه لحن شوخیم مثل بقیه وقتا نبود
ینی اصن شوخی نبود
کنایه بود
از بین اون همه چش من چشای پانیذو دیدم که از همون چشاش مشخص بود ناراحت شده...
ورق بزنید😂💔
پانیذ:نمیشه نگم؟
فرزاد:چرا؟
پانیذ:عیش اصن میگم به من چه من لطف کردم براتون درست کردم،،اممم،،ساندویچ پنیر و کره اس
ممرضا:شوخی میکنی دیه؟
پانیذ:نخیر شوخی چیه..چیز دیگه ای تو خونه نداشتم
عباس:شما دخترا چجوری هنوز نمردید از گشنگی
امید:ینی هر روز صب کره و پنیر میخورید؟
پانیذ:نه عهههه..میگم همین یه دفه اینجوری شد
پلاستیکو باز کردن و به هر کی یدونه ساندویچ دادن
من که با دلو جون میخوردم
نمدونم چرا انقد به نظرم همون ساندویچ کره و پنیر خوش مزه بود
مشغول خوردن بودیم که
ممد که از اون موقع تو ماشین خواب بود بیدار شده بود و خوابالو داش میومد پیش ما
ممد:اینجا کجاعه
ارسلان:فضاعه
ممد:عه
ارسلان:اره
ممد:اون وقت چرا اومدیم اینجا عه؟
ارسلان:همینجوری عه
ممد:نه جدا کجا داریم میریم؟
ارسلان:شمال
ممد:اها عه...عه دارید غذا میخورید عه
ارسلان:اره عه
ممد:خو منم ساندویچ اوردم برا همتون عه
یه لحظه هممون چشامون درشت شد و برگشتیم سمت ممد
از کجا میدونس داریم میایم اینجا که ساندویچ برداشته
رف تو ماشینو یه پلاستیک برداشت و اورد
ارسلان(رو به متین) :تو بهش گفدی؟
متین :نه بابا دیوونه ام مگه
ارسلان:پس از کجا فهمیده
متین:چمدونم
ارسلان:مطمعنی که هیچ سوتی ای چیزی جلوش ندادی؟
نیکا:بابا ارسلان متین هم دیشب پیش ما بود دیگه اگه چیزی میگف من میفهمیدم..متین چیزی نگفته
و برای چندمین بار در امروز چشام درشت شد
ینی متین و ممد دیشب رفته بودن خونه نیکا؟
جلل الخالق
ممد اومد و دیگه حرفی زده درباره ماجرای ممد گفته نشد
ممد هم ساندویچ پنیر گردو اورده بود
مث ساندویج های پانیذ کم بود به هر کدوممون یه تیکه کوچولو رسید
منتظر بودم یکی بپرسه ممد از کجا میدونسته ما داریم میریم جایی که ساندویچ برداشته ولی کسی نپرسید
داشتیم میخوردیم که:
عباس: و بعله همانطور که میبینید پانیذ و ممد همانند پدر و مادری مهربان برای فرزندانشان غذا اورده اند
فرزاد:و ما بسیار مچکریم از این پدر و مادر مهربان
حالمو نمتونم توصیف کنم فقط میدونم نیاز داشتم که عباس و فرزاد و خفه کنم
ینی امکان داره ممد و پانی یه روزی....
نمیخوام
نمیخوام بهش فکر کنم
من نمیتونم
نمیتونم از دس بدمش
خیلی بی اراده برگشتم سمت پانیذ که با هم چش تو چش شدیم
ولی تا نگاهمو دید نگاهشو دزدید
لعنتی
یهو تلخ شدم
یهو دلم خواست پانیذ و بسوزونم
واسه همین گفدم
من:اره اتفاقا سناشونم به هم میخوره...ممد هم که سن بالا دوس داره...خیلی هم عالی
چشای همه برگشت سمت من
حقم داشتن
اخه لحن شوخیم مثل بقیه وقتا نبود
ینی اصن شوخی نبود
کنایه بود
از بین اون همه چش من چشای پانیذو دیدم که از همون چشاش مشخص بود ناراحت شده...
ورق بزنید😂💔
۱۰.۱k
۱۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.