پارت 25
#پارت_25
صبح با صدای در از خواب بیدارشدم.
_اجازه هست؟
روژان بود که همراه رزمهر وارد شد و من سعی کردم بشینم
_خونه خودتونه که...
تک خنده ای کرد و سینی توی دستشو رو میز گذاشت.
_چرا زحمت کشیدین...ممنونم
_دوباره میگم....با من راحت باش و...خواهش میکنم
_تاله روی پات نداشی بتشم؟
_نه مامان جان خاله تازه از خواب بیدار شده بیا بریم بعدا
_نه مشکلی نیست عزیزم بزا راحت باشه
لحنمو بچگونه کردم و رو به رزمهر با خنده گفتم
_نداشی بتش عزیز تاله
سرخوش خندید و گفت
_پس میرم مداد رندیامو بیارم
و با سرعت دویید بیرون
_ندو مامان جان میفتیا
و رو به من ادامه داد
_اگه دلت نمیخاد بگو من یه طوری دس به سرش کنم
_نه بابا دوس دارم اتفاقا
کمی خیره ام شد و گفت
_خب پسسس...روز خوش
و بیرون رفت
صبح با صدای در از خواب بیدارشدم.
_اجازه هست؟
روژان بود که همراه رزمهر وارد شد و من سعی کردم بشینم
_خونه خودتونه که...
تک خنده ای کرد و سینی توی دستشو رو میز گذاشت.
_چرا زحمت کشیدین...ممنونم
_دوباره میگم....با من راحت باش و...خواهش میکنم
_تاله روی پات نداشی بتشم؟
_نه مامان جان خاله تازه از خواب بیدار شده بیا بریم بعدا
_نه مشکلی نیست عزیزم بزا راحت باشه
لحنمو بچگونه کردم و رو به رزمهر با خنده گفتم
_نداشی بتش عزیز تاله
سرخوش خندید و گفت
_پس میرم مداد رندیامو بیارم
و با سرعت دویید بیرون
_ندو مامان جان میفتیا
و رو به من ادامه داد
_اگه دلت نمیخاد بگو من یه طوری دس به سرش کنم
_نه بابا دوس دارم اتفاقا
کمی خیره ام شد و گفت
_خب پسسس...روز خوش
و بیرون رفت
۱.۳k
۰۴ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.