پارت

#پارت_۲۴


پوزخندی زدم و ادامه دادم
_دردسر شدم براتون نه؟
جوابی نداد و فقط خیره به ماه موند.با دست نقطه ای رو از دریا نشونم داد
_تو درست اونجا فرود اومدی
رد نگاهشو گرفتم و به نقطه ای نامعلوم از دریا رسیدم و چشم ازش نگرفتم.
_یه اسم یادم اومد
_جدی؟پس دیگه لازی نیست بهت بگم هوی؟
ریز خندیدم و گفتم
_چرا لازمه چون...فکر نمیکنم اسم خودم باشه.این مدت همش خوابای عجیب غریب میبینم.که مطمعنا خاطراتمن که کم کم به یادم میان...اسمی که یادم اومد ...الهه بود.دختر کوچیکی بود واسه همین میگم من نبودم
کمی نگاهم کرد و من همچنان خیره به نقطه ای نامعلوم از دریا
_خب شاید فامیلی دوستی اشنایی کسی بوده.
نفسمو صدادار بیرون دادم و همزمان گفتم
_نع...فکر نمیکنم دوست باشه.یه حس...نزدیکی عجیبی داشتم بهش مثله...مثلا...
_خواهر؟
نیم نگاهی بهش انداختم و زیر لب گفتم
_هی....یه همچین چیزی
بعد از چند لحظه سکوت گفتم
_راستی تو چرا بیداری؟
من خیره به اون ، اون خیره به ماه
_همین طوری...گشنت نیست؟
با یاداوری ظرف کباب هول شده گفتم
_چیزه...نه یه چیزی خوردم دیگه...گشنم نیست
خنده ی مرموزی کرد و زیر لب گفت
_خوبه
دیدگاه ها (۴)

#پارت_25صبح با صدای در از خواب بیدارشدم._اجازه هست؟روژان بود...

ماه آبی☝ ☝

#پارت_بیست_سومهر چقدر تلاش کردم بخوابم تا گشنگیم رو حس نکنم ...

☝ ☝ ☝

رمان بغلی منپارت ۳۰ارسلان: براش یه لیوان آب پر کردم و بردم ب...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_254+چیزی نیست نگران نب...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_234«ویو جونگکوک» از پشت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط