ازدواج آجباری
ازدواج آجباری
part_7
ویو نویسنده:شب قبل خیلی عادی گذشت و الان فرداشه
صبح که از خواب پاشدم دیدم جونکوک برام یه میز بزرگ صبحونه آماده کرده بود با تعجب نزدیک میز شدم یکدفعه یه نفر از پشت بقلم کرد از عطر فهمیدم جونکوکه آروم توی گوشم گفت:آماده ای؟؟؟؟
باخودم گفتم منظورش چیه که میگه آماده ای!!!
منو از کمر بلند کرد و برد توی اتاقش انداختم رو تخت با داد گفتم
ا.ت:چته؟؟!!!چیکار میکنی؟؟؟؟ولم کن
جونکوک::آرومممم یکم کار داریم
ا.ت:چیییی؟؟؟!!!!کار!!!!!!
جونکوک:آره کار رررر یه کار مهم
آروم آروم لباسشو در آورد و داشت خودش میومد روی تخت که سریع گفتم::
ا.ت؛چیکار میکنی مرتیکه (با داد)
جونکوک:تو به کسی که عاشقه میگی مرتیکه؟؟؟
ا.ت:منظورت چیه؟؟ عاشق؟؟؟؟؟؟
جونکوک:فکر میکنی من به یک نفر همین طوری کمک میکنم و میزارم بیاد توی خونم؟؟؟؟
همون لحظه بود که فهمیدم اصلا شرکتش به خطر نیوفتاده و همهی اینا نقشه بوده
ا.ت:چییییی یعنی اصلا تو شرکتتان مشکل نداشته و با عموی من کاری ندار؟
جونکوک:راستش نع من چند ماهه تورو زیر نظر دارم و اصلا عموت رو نمیشناسم چون دیدم چند وقته پیگیرته منم فهمیدم کیه و ازش عکس گرفتم و چاپ کردم
همون لحضه داشتم از ترس میمردم از روی تخت پاشدم و جونکوگ منو نشوند و خودشم نشست و گفت،جونکوک:ببین من خیلی وقته پیگیرتم و همش دنبالت بودم اون شب هم شانسی دیدمت و تونستم بهت کمک کنم
لپ هام سرخ شد و هی سعی میکردم به جونکوک نگاه نکنم چون لباس تنش نبود در اتاق رو قفل کرد و.......
ادامه دارد....
اینم از پارت 7
میدونم میدونم پارت 7خیای جنجالی بودششش اما سنگ تموم گذاشتم پارت 8رو یک ساعت دیگع میزارم واقعا شانس آوردید روزی دو پارته و پارت 7و8کنار هم افتاده چون یکی از پارت های مهمه🍻🤤🤤
part_7
ویو نویسنده:شب قبل خیلی عادی گذشت و الان فرداشه
صبح که از خواب پاشدم دیدم جونکوک برام یه میز بزرگ صبحونه آماده کرده بود با تعجب نزدیک میز شدم یکدفعه یه نفر از پشت بقلم کرد از عطر فهمیدم جونکوکه آروم توی گوشم گفت:آماده ای؟؟؟؟
باخودم گفتم منظورش چیه که میگه آماده ای!!!
منو از کمر بلند کرد و برد توی اتاقش انداختم رو تخت با داد گفتم
ا.ت:چته؟؟!!!چیکار میکنی؟؟؟؟ولم کن
جونکوک::آرومممم یکم کار داریم
ا.ت:چیییی؟؟؟!!!!کار!!!!!!
جونکوک:آره کار رررر یه کار مهم
آروم آروم لباسشو در آورد و داشت خودش میومد روی تخت که سریع گفتم::
ا.ت؛چیکار میکنی مرتیکه (با داد)
جونکوک:تو به کسی که عاشقه میگی مرتیکه؟؟؟
ا.ت:منظورت چیه؟؟ عاشق؟؟؟؟؟؟
جونکوک:فکر میکنی من به یک نفر همین طوری کمک میکنم و میزارم بیاد توی خونم؟؟؟؟
همون لحظه بود که فهمیدم اصلا شرکتش به خطر نیوفتاده و همهی اینا نقشه بوده
ا.ت:چییییی یعنی اصلا تو شرکتتان مشکل نداشته و با عموی من کاری ندار؟
جونکوک:راستش نع من چند ماهه تورو زیر نظر دارم و اصلا عموت رو نمیشناسم چون دیدم چند وقته پیگیرته منم فهمیدم کیه و ازش عکس گرفتم و چاپ کردم
همون لحضه داشتم از ترس میمردم از روی تخت پاشدم و جونکوگ منو نشوند و خودشم نشست و گفت،جونکوک:ببین من خیلی وقته پیگیرتم و همش دنبالت بودم اون شب هم شانسی دیدمت و تونستم بهت کمک کنم
لپ هام سرخ شد و هی سعی میکردم به جونکوک نگاه نکنم چون لباس تنش نبود در اتاق رو قفل کرد و.......
ادامه دارد....
اینم از پارت 7
میدونم میدونم پارت 7خیای جنجالی بودششش اما سنگ تموم گذاشتم پارت 8رو یک ساعت دیگع میزارم واقعا شانس آوردید روزی دو پارته و پارت 7و8کنار هم افتاده چون یکی از پارت های مهمه🍻🤤🤤
- ۳.۰k
- ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط