🍷ارباب و برده 🍷پارت 18
🍷ارباب و برده 🍷
پارت_18
کوک: خب چی میگی؟!
ا/ت:خب......فک کنم مجبورم.....پس.......باشه!□
کوک: خوبههه......(نیشخندشیطانی)
*کوک میره اون طرف و لباسشو میپوشه(اسلاید۲) و موهاشو خشک میکنه.....*
*ا/ت هم میره حموم و وقتی میاد بیرون ساعت ۱۱ میشه
کوک هم بهش یه لباس دامنی مشکی تقریبا مجلسی میده با یه جفت کفش میده که بپوشه........و ا/ت هم میپوشه (اسلاید ۳ و ۴)*
*موهاشو خشک میکنه و حالت میده و یه آرایش خیلی کمرنگ میکنه و بعد از انجام همه ی این کارها.....میبینه که ساعت ۱و نیمه و میره طبقه ی پایین که میبینه کوک از بیرون کلی غذا سفارش داده.......*
ویو کوک سر میز نهار: دقیقا رو به روم نشسته بود........داشت غذا میخورد.....هر دقیقه حسم بهش بیشتر میشه.......خیلی کیوت داشت غذا میخورد...... که ریخت رو سی*ش .....( یقه ی لباسش بازه) سی*ه هاش خیلی سفیدن......یه آهی گفت و بلند شد که بهش گفتم:
کوک: کجا؟!
ا/ت: میرم دستمال بیارم.......
کوک: بیا من دارم.....
ا/ت:باشه.....
*رفت جلوی کوک وایساد......همین که ا/ت نزدیک کوک شد ...کوک از کمرش گرفتوا/ت رو نشود رو پاش.....*
ا/ت:داری چیکار میکنی؟!(با چشمای گرد شده)
کوک:دوست دارم خودم پاکش کنم...(نیشخند)
ا/ت:نمیخوام.......میخوام خودم پاکش کنم.....دست دارم...(سعی میکنه از رو پای کوک بلند شه ولی کوک نمیزاره)
کوک:اینکه بهت سخت نمیگیرم باعث شده انقدر پر رو شی؟؟؟!(عصبی و با داد)
*نکته:بچه ها چون کوک تا حالا کسی رو حرفش حرف نزده.....بدش میاد که ا/ت اینطوری باهاش حرف میزنه....*
اینکه انقد سرکشه عذابم میده......واقعا عصبی شدم....کمرشو سفت با دست راستم گرفتم و با دست چپم از تو جیبم یه دستمال در آوردم ....سی*ه هاشو با دستمال پاک کردم....که یه قطره آب رو دستم افتاد......اشک های ا/ت بود که رو دستم ریخت......بی صدا گریه میکرد.....دلم براش سوخت...واقعا سنش کمه.....ولی من چی؟؟!.....این اولین باریه که واقعا از یکی خوشم اومده.......من با دخترای زیادی بودم و برده های زیادی داشتم......اما به هیچ کدومشون حسی نداشتم..... همشون هرذه بودن.....این دختر با همه فرق داشت......این اولین باریه که واقعا عاشق شدم....یعنی همینجوری بزارم عشقم از دستم بره؟؟!
تو این فکرا بودم که صدای گریه اش منو به خودم آورد:
کوک:الان چرا گریه میکنی؟
ا/ت: ............(هیچ جوابی نمیده و فقط گریه میکنه)
کوک: خیلی خب .....باشه......معذرت .......دیگه گریه نکن.....ببخش که داد زدم.....بیبمو ناراحت کردم؟؟(دم گوشش آروم میگه) ببخشید دیگه جوجه کوچولوم!(اینم آروم دم گوشش میگه)
ا/ت: میشه برم.....حق......استراحت کنم!
کوک: باشه برو تو اتاق من من غدامو بخورم میام........
*دستاشواز کمر ا/ت بر میداره *
ویو ا/ت: کمرمو ول کرد.....خواستم بلند شم ......اما با کاری که کرد سر جام خشکم زد.......
{پایان}
حمایت ها عالی پیش میره.......مرسی از همتون.....راستی نگفتید رمان جدیدم چجوری باشه؟....🤗
پارت_18
کوک: خب چی میگی؟!
ا/ت:خب......فک کنم مجبورم.....پس.......باشه!□
کوک: خوبههه......(نیشخندشیطانی)
*کوک میره اون طرف و لباسشو میپوشه(اسلاید۲) و موهاشو خشک میکنه.....*
*ا/ت هم میره حموم و وقتی میاد بیرون ساعت ۱۱ میشه
کوک هم بهش یه لباس دامنی مشکی تقریبا مجلسی میده با یه جفت کفش میده که بپوشه........و ا/ت هم میپوشه (اسلاید ۳ و ۴)*
*موهاشو خشک میکنه و حالت میده و یه آرایش خیلی کمرنگ میکنه و بعد از انجام همه ی این کارها.....میبینه که ساعت ۱و نیمه و میره طبقه ی پایین که میبینه کوک از بیرون کلی غذا سفارش داده.......*
ویو کوک سر میز نهار: دقیقا رو به روم نشسته بود........داشت غذا میخورد.....هر دقیقه حسم بهش بیشتر میشه.......خیلی کیوت داشت غذا میخورد...... که ریخت رو سی*ش .....( یقه ی لباسش بازه) سی*ه هاش خیلی سفیدن......یه آهی گفت و بلند شد که بهش گفتم:
کوک: کجا؟!
ا/ت: میرم دستمال بیارم.......
کوک: بیا من دارم.....
ا/ت:باشه.....
*رفت جلوی کوک وایساد......همین که ا/ت نزدیک کوک شد ...کوک از کمرش گرفتوا/ت رو نشود رو پاش.....*
ا/ت:داری چیکار میکنی؟!(با چشمای گرد شده)
کوک:دوست دارم خودم پاکش کنم...(نیشخند)
ا/ت:نمیخوام.......میخوام خودم پاکش کنم.....دست دارم...(سعی میکنه از رو پای کوک بلند شه ولی کوک نمیزاره)
کوک:اینکه بهت سخت نمیگیرم باعث شده انقدر پر رو شی؟؟؟!(عصبی و با داد)
*نکته:بچه ها چون کوک تا حالا کسی رو حرفش حرف نزده.....بدش میاد که ا/ت اینطوری باهاش حرف میزنه....*
اینکه انقد سرکشه عذابم میده......واقعا عصبی شدم....کمرشو سفت با دست راستم گرفتم و با دست چپم از تو جیبم یه دستمال در آوردم ....سی*ه هاشو با دستمال پاک کردم....که یه قطره آب رو دستم افتاد......اشک های ا/ت بود که رو دستم ریخت......بی صدا گریه میکرد.....دلم براش سوخت...واقعا سنش کمه.....ولی من چی؟؟!.....این اولین باریه که واقعا از یکی خوشم اومده.......من با دخترای زیادی بودم و برده های زیادی داشتم......اما به هیچ کدومشون حسی نداشتم..... همشون هرذه بودن.....این دختر با همه فرق داشت......این اولین باریه که واقعا عاشق شدم....یعنی همینجوری بزارم عشقم از دستم بره؟؟!
تو این فکرا بودم که صدای گریه اش منو به خودم آورد:
کوک:الان چرا گریه میکنی؟
ا/ت: ............(هیچ جوابی نمیده و فقط گریه میکنه)
کوک: خیلی خب .....باشه......معذرت .......دیگه گریه نکن.....ببخش که داد زدم.....بیبمو ناراحت کردم؟؟(دم گوشش آروم میگه) ببخشید دیگه جوجه کوچولوم!(اینم آروم دم گوشش میگه)
ا/ت: میشه برم.....حق......استراحت کنم!
کوک: باشه برو تو اتاق من من غدامو بخورم میام........
*دستاشواز کمر ا/ت بر میداره *
ویو ا/ت: کمرمو ول کرد.....خواستم بلند شم ......اما با کاری که کرد سر جام خشکم زد.......
{پایان}
حمایت ها عالی پیش میره.......مرسی از همتون.....راستی نگفتید رمان جدیدم چجوری باشه؟....🤗
۷.۴k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.