🍷ارباب و برده 🍷پارت 20
🍷ارباب و برده🍷
پارت_20
ا/ت : حالا باید.......لباس بپوشیم و بریم......
کوک:کجا؟( ابروهاشومیده بالا)
ا/ت: مدرسه ی من دیگه.....
کوک:باشه ....
*ساعت ۵ و ۲۰ دقیقه بعد از رسیدن به خونه*
*خدمتکار ها و بادیگاردا....و... همه برگشته بودن خونه و سرشون خیلی شلوغ بود و کوک و ا/ت هم کارنامه رو از مدرسه گرفت و....برگشتن خونه و کوک بعد از اینکه رسید به خونه.....بهش زنگ زدن و از خونه زد بیرون و تا شب ساعت ۱۰ برنگشت و ا/ت هم که رسید خونه....لباساشو عوض کرد و نشست با دورا درباره ی اتفاقات این ۲ روز حرف زد و باهم عصرونه خوردن و شام رو که خورد رفت خوابید و کوک هم وقتی برگشت شام خورد و رفت پیش ا/ت خوابید *
ویو ا/ت چهارشنبه (روز خرید):با شور و شوق و با صدای اب از خواب پاشدم ...فهمیدم کوک حمومه......رفتم سرویس و کارهای لازم رو انجام دادم و کوک اومد بیرون و صبح بخیر گفت و منم رفتم و یه دوش گرفتم و بعدش موهامو خشک کردم و رفتم واسه صبحونه.....صبحونه رو خوردیم و لباس هامون رو عوض کردیم(اسلاید ۲ و ۳) بعد از عوض کردن لباس......
رفتم پایین و تو باغ منتظر کوک موندم......که......اومد خیلی خوتیپ.....مردونه......باکلاس......جذاب......و ... بود.....
اومد و گفت:
کوک:وااااوو...چه زیبا شدید بانوی من....
ا/ت:،مرسی.....اما تو بیشتر....
کوک:مرسی
ویو ا/ت داخل پاساژ: رفتیم و لباسای کوک رو انتخاب کردیم یه دست کت و شلوار.......(عکسشو وقتی که تو مهمونی بپوشن میزارم) و رفتیم تا برای من لباس بگیریم......رفتیم یه لباس فروشی و من یه لباس قرمز ساده و کوتاه انتخاب کردم ....اما........کوک گفت نه چون بازه و گفت رنگ قرمز نخرم.....که خودش یه لباس انتخاب کرد که از انتخاب من خیلی بهتر بود......(میزارم ) اونم واقعا خوشگل بود واسه همین گفتم اوکی........لباسو خریدیم اما فقط رنگ قرمز داشت واسه همین کوتاه اومد و رفتیم کفش فروشی و یه جفت کفش پاشنه بلند انتخاب کردم ....،(عکس میزارم)و یه سری چیز های دیگه........
ویو کوک داخل پاساژ:......
{پایان}
حرفی برای گفتن ندارمممممم........😑
پارت_20
ا/ت : حالا باید.......لباس بپوشیم و بریم......
کوک:کجا؟( ابروهاشومیده بالا)
ا/ت: مدرسه ی من دیگه.....
کوک:باشه ....
*ساعت ۵ و ۲۰ دقیقه بعد از رسیدن به خونه*
*خدمتکار ها و بادیگاردا....و... همه برگشته بودن خونه و سرشون خیلی شلوغ بود و کوک و ا/ت هم کارنامه رو از مدرسه گرفت و....برگشتن خونه و کوک بعد از اینکه رسید به خونه.....بهش زنگ زدن و از خونه زد بیرون و تا شب ساعت ۱۰ برنگشت و ا/ت هم که رسید خونه....لباساشو عوض کرد و نشست با دورا درباره ی اتفاقات این ۲ روز حرف زد و باهم عصرونه خوردن و شام رو که خورد رفت خوابید و کوک هم وقتی برگشت شام خورد و رفت پیش ا/ت خوابید *
ویو ا/ت چهارشنبه (روز خرید):با شور و شوق و با صدای اب از خواب پاشدم ...فهمیدم کوک حمومه......رفتم سرویس و کارهای لازم رو انجام دادم و کوک اومد بیرون و صبح بخیر گفت و منم رفتم و یه دوش گرفتم و بعدش موهامو خشک کردم و رفتم واسه صبحونه.....صبحونه رو خوردیم و لباس هامون رو عوض کردیم(اسلاید ۲ و ۳) بعد از عوض کردن لباس......
رفتم پایین و تو باغ منتظر کوک موندم......که......اومد خیلی خوتیپ.....مردونه......باکلاس......جذاب......و ... بود.....
اومد و گفت:
کوک:وااااوو...چه زیبا شدید بانوی من....
ا/ت:،مرسی.....اما تو بیشتر....
کوک:مرسی
ویو ا/ت داخل پاساژ: رفتیم و لباسای کوک رو انتخاب کردیم یه دست کت و شلوار.......(عکسشو وقتی که تو مهمونی بپوشن میزارم) و رفتیم تا برای من لباس بگیریم......رفتیم یه لباس فروشی و من یه لباس قرمز ساده و کوتاه انتخاب کردم ....اما........کوک گفت نه چون بازه و گفت رنگ قرمز نخرم.....که خودش یه لباس انتخاب کرد که از انتخاب من خیلی بهتر بود......(میزارم ) اونم واقعا خوشگل بود واسه همین گفتم اوکی........لباسو خریدیم اما فقط رنگ قرمز داشت واسه همین کوتاه اومد و رفتیم کفش فروشی و یه جفت کفش پاشنه بلند انتخاب کردم ....،(عکس میزارم)و یه سری چیز های دیگه........
ویو کوک داخل پاساژ:......
{پایان}
حرفی برای گفتن ندارمممممم........😑
۱۰.۹k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.