از غمم با گل پژمردهی گلدان گفتم

از غمم با گُل پژمرده‌ی گلدان گفتم
تلخ با چایی یخ‌کرده‌ی لیوان گفتم

گفتم آن‌قدر دلم تنگِ هوایش شده است...
همه را نم‌نم با نم‌نم باران گفتم

حرف‌هایی که نمی‌شد به کسی گفت، ولی
من به گنجشک نشسته لبِ ایوان گفتم

راهی کوچه شدم، دل به خیابان دادم
از خزان راز بزرگی به درختان گفتم

دست در جیب فرو بُردم و سر در یقه‌ام
از خودم هرچه شنیدم به خودم آن گفتم

در خودم غرق شدم، در سَرم افتاد جنون
از تو حتا به پلیسِ سرِ میدان گفتم!

ناگهان چشم تو را روبروی خود دیدم
هول شدم، حاشیه رفتم، سخن از نان گفتم

پابه‌پا کردم و تو مثل همیشه رفتی
به خودم لعنت از این بخت گریزان گفتم

وقت کم بود... نشد حرف دلم را بزنم
دوستت دارمِ خود را به خیابان گفتم...

امیر اکبرزاده
دیدگاه ها (۰)

چشم شهلای تو گُلْ، تیر زَنَد بر دل هر رهگذ...

💘آدم های ڪمي هسٺند ڪه می دانند ،💘 ٺنهاٻے ِ ٻڪ نفر حرمٺ دارد ...

ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻨﻮﺷﯿﺪ ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻣﻘﺎ...

گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کشتا سحر گه زِ کنارِ تو جوان ب...

پارت ۷

خاطرشو می‌خواستم،خیلی!دلم می‌رفت برای همه‌چیزش...برای دیوونه...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط