دلم یکباره خود را باخت ای داد
دلم یکباره خود را باخت ای داد
نگاهش کار دل را ساخت ای داد
نمیدانم چه آمد بر سر دل
که بر عقلم مداوم تاخت ای داد
دو چشمانش پر از حجب و حیا بود
چو گفتارش، پر از مهر و صفا بود
مرا یاد همان شعر کهن داشت
همان خال ی که بالای لبش بود
پر از سحر عجیبی بود رویش
مرا مجذوب کرده سخت سویش
گمانم رو نمایی کرده از کل هنرها
خدا با خلقت بی نقص او در بزم و کویش
دلم حال عجیبی داره ای داد
بماند ه سخت دل دنبالش ای داد
که گوید حرف خود را ساده ای داد
که من عاشق شدم انگار ای داد
نگاهش کار دل را ساخت ای داد
نمیدانم چه آمد بر سر دل
که بر عقلم مداوم تاخت ای داد
دو چشمانش پر از حجب و حیا بود
چو گفتارش، پر از مهر و صفا بود
مرا یاد همان شعر کهن داشت
همان خال ی که بالای لبش بود
پر از سحر عجیبی بود رویش
مرا مجذوب کرده سخت سویش
گمانم رو نمایی کرده از کل هنرها
خدا با خلقت بی نقص او در بزم و کویش
دلم حال عجیبی داره ای داد
بماند ه سخت دل دنبالش ای داد
که گوید حرف خود را ساده ای داد
که من عاشق شدم انگار ای داد
۲۲۵
۰۷ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.