خلاصه کنم چند تا اتفاق دیگه افتاد که فهمیدیم اینجا نمیشه
خلاصه کنم چند تا اتفاق دیگه افتاد که فهمیدیم اینجا نمیشه دیگه زندگی کرد، بابام رفت قم پیش یه دعا نویسی، توی یه موم یه دعایی نوشت گفت چهل روز نگهداریت تو خونه ...
بعد اون مشکلا حل شد تقریبا ولی هنوز که هنوزه کسی تو اون اتاقی که اتفاق اول افتاده نمیخوابه، هرکسیم رفته خوابیده یه اتفاقی افتاده...
بعد اون مشکلا حل شد تقریبا ولی هنوز که هنوزه کسی تو اون اتاقی که اتفاق اول افتاده نمیخوابه، هرکسیم رفته خوابیده یه اتفاقی افتاده...
۶.۷k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.